شهداء شرمنده ایم!

نصف شبی کوبه ی در را از جا می کَنند. با چشم های نیمه بسته و خمیازه ای به گشاده گی در ِ دروازه ی شام، می روم پشت در. حلوای نذری آورده اند خیرات کنند و من هیچ ربطی نمی یابم بین خیر و خیرات و ظاهر زننده و هفت قلم رنگ آمیزی شده …

«هزارخورشید تابان»

کتاب در فضائی رادیکال قصه را آغاز می کند. با شلاق واژه ای بنام «حرامی» و تعریف و توصیف آن که دم به ساعت بر سر قهرمان داستان فرود می آید. کلید واژه ای که به انحای گوناگون و تا می شده در فصل فصل کتاب درگیر و مرتبط است. اگر چه به نظر می …

به شعر گفته ام این دفعه مرد را بکِشد!

رفته ایم عیادت مردی گمنام. یکی از ته مانده های سپاه که هنوز و حتی الان یادش نرفته چرا لباس پاسداری پوشیده و هنوز لحن و فحوای کلامش پنجاه و هفتی است. لوطی است. بی تکلف و شجاع! هفته ی قبل با ته مانده های پژاک درگیر شده اند و جراحتی برداشته که دست چپش …

معکوس می کشیم!

این حال که من دارم و این روزها که بر من می گذرند تواءم با نوعی خواستنی از کرختی است. انگار در اتوبان بخواهی دنده ی معکوس بکشی بی آنکه فکر کنی ماشین پشت سری ات با سرعت ۱۶۰ تا به تو خواهد کوباند! انگار از دور تندی که برای خودت و کارهایت تعریف کرده …

شیری در میان گله ی بوفالوها

برخاست و به طرف بوفه رفت. پس از دقیقه ای با یک سینی که به اندازه ی چهار نفر در آن نان و نیمرو، پنیر و گردو، و کره ومربا بود بازگشت. اصلاً در بند نگاه و عکس العمل دیگران نبود. مانند شیری بود که نگاه گله ای بوفالو در او ذره ای تردید بر …

کل یوم عاشوراء

ظهر بود. گرم بود. سقا نبود. جوان شبیه ترین به رسول … نبود. ظهیر نبود. حبیب نبود. عبدالله رضیع نبود. او تنها بود. او تنها مانده بود… تنها ترین تنها. و دشت بود و یک دنیا نامرد و خنجری که تشنه ی خون گلو بود و سنگی که بر سینه ی بی کینه فرود می …

دو بخش دارد!

دو بخش دارد: با … با … که می شود بابا همین که هست در آن قاب عکس، آن بالا همین که زل زده بر چشم های غمگینم نشسته در دل سنگر کنار آن آقا همین که نیست که همبازی ام شود گاهی اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما همین که نیست کشتی بگیرد …

احکام و اذکار و اوراد کفاشی!

اگر پرسند که احکام کفش دوزی چند است؟ جواب بگو که چهار است: اول با طهارت بودن. دویم راست بودن. سیم چون به کارخانه درآید این اسم را گوید: الهم افتح لَنا ابواب رحمتک و الدولَه و الکَسب و برحمتک یا ارحم الراحمین. چهارم چون پشت تخته نشیند این اسم را بخواند: سبحان الله و …

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز….

چرک نویس های سال هشتاد و هشت اَم دارند تَه می کشند. هر روز که روی آن ها می نوشتم دانه دانه اتفاقات بهار و تابستان و پائیز سال ِ فتنه!!! برایم مجسم می شد. و یادم می آمد در پائیز آن سال پر حاشیه زیر آن پل و روی نیمکت های بتنی بوستان کناری …

شیطان قوی نیست!

شیطان را باید شناخت. شعار می‌دهند می گویند شیطان قوی است. نه شیطان قوی نیست؛ ما به شیطان رو می‌دهیم. ما بچه بودیم در محلات و خانه‌های پر درخت تبریز بازی می‌کردیم. دیدیم ناله یکی از بچه‌ها بلند شد… یک بچه عقرب پیدا شده بود کمی از مورچه بزرگتر. این بچه داشت سیاه می شد …