برگی از دفترچه ی سیمی -۱۰ –

چهارشنبه ۳۱/۵/۸۶ هتل برکات اشپیلیا ذکر چند نکته که در نوشته های قبلی باید می آمد و از قلم افتاده. یکم. نزدیکی هتل محل اقامتمان در مدینه به حرم نبوی و خیابان کشی عریض و طویل دور و بر آن، باعث شده بود زائرینی که از کشورهای همسایه و از طریق مرزهای زمینی و با …

مشغله!

گفت: مولا کریم است. آقا معلم. دنیا از درویشت گذشته. از تو که نگذشته. حق با توست آقا معلم. شغل سوای مشغله است. آدمیزاد مشغله می خواهد، تو! هم مشغله پیدا می کنی … گفتم: می دانی درویش، مشغله کارِ کله است. کار کله هائی که باد دارند. اما حالا اینجور کله ها بدرد نمی …

بوی پیراهن یوسف

زیر ریسه های الوان نیمه شعبان، با موسیقی ملایم چادرهای شربت و شیرینی و بچه های نو نوار کرده ی با کلی انرژی و اشتیاق، که کلی ماشین را قطار کرده اند پشت ایستگاه صلواتی شان، که کلی ذوق می کنند وقتی شیشه ی ماشینت را پائین می کشی و دست می بری تا مهمان …

تو را من چشم در راهم شباهنگام …

ببین! حتی ماه، که همیشه ی خدا به ماهی اش می نازید هم از رو رفت… امشب را که قرار بود تو باز برای هزار و چندمین بار متولد شوی! و اذا خسف القمر! الله اکبر از این نشان آشکار خداوندی! ماه، امشب برای هزار و صدو هفتاد و ششمین بار، رخ در نقاب زمین …

برگی از دفترچه ی سیمی -۹ –

امشب، سال گرد آن سحری است که دوشش از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شبش آب حیاتم . همان مبارک سحر و فرخنده شب قدری که آفتابش وقتی برآمد که اشعه های حیات بخش خورشید نبوی، در ذره ذره تار و پودمان رسوخ کرده بود و جان را مشتعل! یاد آن روزها وآن …

راه نشانم بده!

یاد خدا را همچون حرز سعادت، همواره با خود داشته و در دل حفظ کنید. تقوا و اجتناب از گناه، احساس مسؤولیت سیاسی و اجتماعی، کسب علم و آگاهی، آمادگی دائمی برای دفاع از انقلاب و اسلام، و رفتار انسانی و دلنشین با خانواده و معاشران، توصیه‌های همیشگی من است ویژه نامه ی زیبائی از …

برگی از دفترچه ی سیمی -۸ –

جده- یازده و ربع شب – چهارم شهریور. چشم هایم تازه گرم خواب شده بود که رسیدیم به جده.طول کشید تا نیمچه خوابی که داشت مرا می ربود، از سرم بپرد. فاصله مکه تا جده زیاد نیست.بنظرم رسید که بین راه، میقات جحفه و دروازه معروف قرآن را دیده باشم. غدیر خم هم باید همان …

برگی از دفترچه ی سیمی -۷ –

شب جمعه ۲۶ مرداد- هتل داخل صحن شده بودم که اذان اول شان را گفتند. غروب مدینه بغایت کمال ،زیباست. بیرون مسجد،بین باب جبرییل و باب نسا جاگیر شدم. صحن را بانوارهای پلاستیکی قرمز و سفیدی قطعه بندی می کنند. بعضی جاها طوری پارتیشن بندی می شود که هیچ اتصالی بین صفوف نماز ایجاد نمی …

ستاره‌ای که به مرکز پیوست

عاشقی ما، چرخیدن بر مداری است بیضی به مرکزیت تو؛ سالهای دوری- لحظه های نزدیکی… نایی اگر مانده تا پایی به رفتن ادامه دهد، ته مانده‌ی همان دقایق دیدارهای روبرو است. ایستاده‌ای و تمام سیاره‌ها طوافت می‌کنند. سرت شلوغ است. کهکشان است مثلا!‌ بزرگترها نزدیکترند. ما خرده سیاره‌ها افتاده‌ایم به مدارهای آخر. تا کی بشود …