مدیریت سوخت آرزوها

شماره گان بنزین مصرفی ام حساب و کتاب دارد. آنقدر که تا یومنا هذا لیتری از بنزین ۴۰۰ و ۷۰۰ تومانی در حلق باکم نشده و تا انتهای تعطیلات نیز نخواهد شد. یعنی من هنوز بنزین های ۱۰۰ تومانی ام را داشته ام و کیفوری متعاقب هر بار بنزین زدن یارانه ای را. الغرض دی …

با اینا خستگی مو در می کنم

بوی یاس ترمه ی جانماز مادربزرگ شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب شب جمعه، پی فانوس توی کوچه گم شدن توی جوی لاجوردی هوس یه آب …

ما همه عمار توئیم؛ خامنه ای

این جا دفتر مشق من است. از سال ها پیش تا یومنا هذا. یعنی من این جا، روزهایم را مشق می کنم برای بهتر زیستن و بهتر دیدن و بهتر بودن. این جا را بارها و بارها و هر نوبت از سر تکلیفی که بر گرده ام حس کرده ام به سیاهی سیاست آلوده ام …

حرم امام رضا (علیه السلام)

حرم شریف امام رضا (ع) سومین مسجد بزرگ دنیاست که در مشهد مقدس قرار گرفته و شامل مسجد گوهرشاد، یک موزه، یک کتابخانه، چهار سالن اجتماعات، یک آرامگاه، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، یک سالن عظیم ناهارخوری برای زائرین، سالن‌های عظیم نمازخانه و … است. بنای حرم در طول تاریخ و به‌تدریج ساخته شد و گسترش …

هزار امید ِ رُسته

ام سال اتفاقی گذرم افتاد به غرفه ای که پر بود از عکس های تکی و دسته جمعی تو و کتاب هائی که نوشته ای یا درباره ات نوشته اند. در هیر و ویر نمایش گاه بیست و سِیُّم. و دخترت که حالا عاقله زنی شده با ردی از غم که در چشم هاش عیان …

هزار امید فسرده

مرا هزار امید بود در این ماجرای طوفانی و تو هر هزار را فسردی. مِن بعد ریشه ی امیدهای زمینی در من خواهد فسرد. و آزاد و رها چشم در چشم افق خواهم دوخت تا مگر کِی صبح سر زند… همه ی یاد داشت من از تو، افسردن آرزوهایم است. که آن نیز تقدیم تو …

باران و بهار

اسفند ِ بارانی متاعی ست در روزهای دل تنگی… ببار ای باران ِ بدل از برف ِ نباریده. ببار ای باران ِ مبشّر ِ بهار. ببار ای طلوع ِ هزار باره ی نسیم ِ شمال… ببار که من منتظر ایستاده ام زیر ابر بی طاقتی که گریه می بارد. ببار که برای هر قطره ای …

وقت فراغت بزرگترها!

گاهی از بابا می خواستم اجازه بدهد من هم بروم پیششان، اما بابا دَم در می ایستاد و می گفت:«بزن به چاک فوراً. حالا وقت بزرگترهاست. چرا نمی روی یکی از کتابهایت را بخوانی؟» در را می بست و مرا با این سوال به جا می گذشت که چرا همیشه وقت فراغت بزرگترهاست. خالد حسینی. …

ای مطرب داوود دم، آتش بزن در رخت غم! بردار بانگ زیر و بم، هنگام سرخوانیست این

این روزها دلم هوای مدینه کرده است. هوای سحرگاهان بقیع و جلوه پرواز کبوتران در پس زمینه ی گنبدی سبز که سترگ است چونان مردی که آنجا آرمیده است. مردی که یتیم بود. تنها بود. بی تا بود… مردی که سایه داشت. مهربان بود. پدر بود. مردی که مهربان ترین پدر دنیا بود…