اینروزها چهقدر عمل کردن به آنچه از قرآن برایت خواندهاند سخت شده؛ خاصه آنجایش که فرموده: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاهِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَه وَ لَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُم تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَا تَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا + و با کسانى که پروردگارشان …
“گاهی من دیدهام عدهای اشتباه میکنند خیال میکنند (و میگویند): خودم را به خدا سپردم. صریح میگویم: این حرف غلط است! معارف ما، مجموعۀ آیات، روایت و حتّی عقل ما میگوید: خودت باید کار کنی! خودت باید خودت را بسازی! این فشار و سختی دارد، ولی گریزی از آن نیست. این حرفها چیست که میزنی؟ …
هنوز خیلی مانده تا بفهمیم بر سر ِ رشتهای که سر و تهش مال اوست من و تو و همه هیچ کارهایم و آن سلسلهی مویِ دوست حلقهی دامِ بلاست و هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست و من و تو و همه، خیلی که که همت کنیم و خیلی که …
تعامل با دنیا هیچ ایرادى ندارد، ما از اول هم اهل تعامل با دنیا بودیم؛ منتها در تعامل، طرف مقابل را باید شناخت؛ شگردهاى او را باید دانست؛ هدفهاى اساسى و کلان را باید در مدّ نظر داشت. ممکن است دشمنى سر راه شما را بگیرد، بگوید از اینجا نباید جلو بروید! سازش با او …
ظرف را سُراند سمتم و چشم دوخت در چشمم که؛ علی اگر بود سه تای مثلِ این را خورده بود و بشقابِ چهارمش را سفارش داده بود! و گفت از خوشخوراکیِ تو و طرزِ نشستنت سر سفره و اشتهائی که با دیدنِ غذا خوردنت به او و اطرافیان دست میداد. از تو گفت و از …
به مددِ نفسِ حقِ شهید امروز در حاشیهی اختتامیهی نمایشگاهِ هفتهی دفاع مقدس در مصلای تبریز شاهدِ رونمائی از چاپِ دومِ کتابِ ” اشتباه میکنید! من زندهام ” خواهیم بود. تجدیدِ دیدار با دوستانِ تبریزی، بر کمالِ مسرتمان خواهد افزود. یا علی مددی
چه تناسخ عجیبی! درست در روز آخرِ هفتهی دفاعِ مقدس کسی که نمادِ ملت و نشانِ عظمتِ ارادهی امتِ اسلامیِ ایران است سر ِ راه بازگشت به وطن در کوچه پس کوچههای نیویورک با تلفنِ همراهِ جناب سفیر قبل از ترکِ شهر لمیده بر تشکِ چرمیِ لیموزینِ دفتر نمایندگیِ جمهوریِ اسلامی در سازمانِ ملل وقتی …
اسکوپِ بستنی را پُـر تر از سابق پر کرد و مالید روی نانِ بستنی. شاگرد بستنی فروش که تا آن روز همکلامم نشده بود، وقتی نایلونِ بستنیهای حصیریِ پر و پیمان را داد دستم، نزدیکتر آمد و طوری که صاحب کارش نشنود درِ گوشم خواند که؛ خودت میدانی! از روزِ بعدِ قطعنامه سراغ سپاه و …
از هم گشودی دست های باورت را کردی بغل آنگاه باغ پرپرت را ‘ از روی چادر میکشی آرام آرام روی سرش انگشتهای لاغرت را ‘ مادر شدی تا عشق را معنا ببخشی نذر نفسهایش کنی چشمِ ترت را ‘ این استخوانها عطرِ شیرِ پاک دارند پر کرده عطری آشنا دور و برت را ‘ …
تا کـِی دل من چشم به در داشته باشد؟ ایکاش کسی از تو خبر داشته باشد ‘ آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچهی ما کاش گذر داشته باشد ‘ هر هفته سر خاک تو میآیم، اما این خاک اگر قرص ِ قمر داشته باشد! ‘ این کیست که خوابیده به جای …