سهم من؛ سهم ما

قدِ آن‌روزهای من نهایتش تا کمر آدم بزرگ‌ها می‌رسید و جائی که ازدحام جمعیت بود، من می‌ماندم لابلای دست و بال آدم بزرگ‌ها و یا دست و آرنج می‌دیدم یا آسمان را. این تصویر و این ماندن لابلای جمعیت را فقط یک‌بار تجربه کردم. در ازدحامی که جلوی سپاه خوی بود بخاطر بدرقه‌مان به تهران. …

تقویم رومیزی

سر سال که می‌شود، یک اپیدمیِ گُنگی همه جا را می‌گیرد. ملت می‌افتند به طلبیدن تقویم و سررسید از همدیگر و بیش‌تر البته؛ سررسید. و بیش‌تر آن‌هائی که سالی به دوازده ماه، خودکار و مداد دست نمی‌گیرند برای یادداشت کردن چیزی یا یادآوریِ قراری یا نوشتن جزوه و دفتری مشتاق دریافت سررسیدند و بیش‌تر دوره …

بی‌قراری کنید تا برسید!

امروز که ۲۶ روز گذشته از ماه مبارک باشد، سرازیریِ اتمامِ شماره‌ها تا رسیدن عید دارد به نهایت سرعتش نزدیک می‌شود و مردمان – چه آن‌ها که روزه می‌دارند و بیش‌تر از روزه‌دارها، روزه‌خوارها- منتظرالعید و منتظرالحلولِ ماهِ نو اند. یک پای ثابت دعاهای ماه مبارک، خواستن توفیق حج در سال‌جاریست. و نه فقط برای …

حجابِ اکبر

هر سفر حجی که پیش می‌آید، دوره می‌افتم به دوره کردن کتاب‌هائی که دارم و دوره می‌افتم به خریدن و انباشتن کتاب‌هائی که ندارم و به حج مرتبطند. سال‌ها پیش وقتی هنوز همشهری داستان را دوستان دوره‌ی فعلی شواری شهر تهران، به پول نفروخته بودند و هنوز سردبیرش نفیسه مرشدزاده‌ی کار بلد بود، در شماره‌ای …

اسیر فروشی

عرب‌ها به آبِ میوه می‌گویند عَصیر. یعنی که عصاره. به انار هم می‌گویند رُمّان. و سرجمع آب انار می‌شود؛ عَصیر الرُمّان و در محاوره که سر و ته کلمات زده می‌شوند آب انار را روی تابلوی آبمیوه فروشی می‌نویسند «عصیر رمان» و چون تشدید نمی‌گذارند معمولا بالای حروف مُشَدّدِه، رُمّان را رُمان می‌خوانیم و این …

هر دست دادنی به معنی برادری نیست!

همه‌ی ما رفتارهای عمومی و خصوصی داریم. لباس بیرونی و اندرونی داریم. لباس‌های مخصوص مجالس عمومی که رسمی و شق و رق و اتو کشیده‌اند و لباس‌هائی برای راحتیِ منزل و لم دادن که هر کدام بجای خودش لازمند و هیچ‌کدام جای آن دیگری را نمی‌دهند. نمی‌شود با لباس ورزشی به مجلس عروسی رفت و …

بروایت سال ۵۴

آدم‌ها از یک سِنی به بعد، سر موضوع‌های کم اهمیت حساسیت بی‌خود پیدا می‌کند. مثلا روی پررنگ چاپ شدن پرفراژ روی دفترچه اقساط بانک. یا روی پس و پیش نوشتن تاریخ بالای نامه‌ای که خطاب به مقامی مسئول در فلان اداره نوشته است و روی تاخوردن و نخوردن کاغذهای رسمی و عدد اعشارِ آخر حقوق …

بلاکشان پاکستان (۲)

حکایت بلائی که سر همسایگان فریب خورده‌ی شرقی می‌آید را تا آن‌جا که جسم بی‌جانشان از دل کوه و کمر به سردخانه سازمان منتقل می‌شود را گفتیم و از این‌جا به بعد، داستان دو شقه می‌شود. یک شقه‌اش آن‌ها که اوراق هویتی ندارند و قابل شناسائی نیستند که برابر قانون باید منتقل شوند به مرکز …

بلاکشان پاکستان (۱)

ما که اهل خوی‌ایم و یال غربی کوه‌های بلند شهرمان می‌خورد به کوه‌های کشور دوست! و همسایه؛ ترکیه و راهی که از شهرمان می‌گذرد تا مرز و از مرز تا مرکز اولین استان آن‌ها، نزدیک‌ترین راه ارتباط جاده‌ای به ترکیه است، طبیعتا سر و کارمان با مرز و تبعاتی که وجود مرزهای سیاسی می‌آفرینند زیاد …

بگشای لب؛ که قند فراوانم آرزوست!

رجب و شعبان و خاصه رمضان که ماه روزه است اگر در عراق یا حجاز در یکی از اماکن زیارتی باشی خواهی دید که در گوشه‌ای از صفوف اول جماعتِ مغرب و عشاء سفره باز کرده‌اند برای افطار. و نه سنگین و رنگین و با دبدبه و کبکبه که مختصر و مفید؛ خرمائی و قهوه …