دل نامه

جانمائی ِ پارکینگ یا؛ نبش قبر نکنید … لطفا!

عین چند نوبت قبل، جلویم را گرفت و باز مثل هر دفعه، دست گوشت آلودش را گذاشت روی قلبم و باز همان سوال تکراری اش را با نیش تا بناگوش بازش پرسید: اون تَه مَه هاش، جا برای ما نداره؟ بعد پشت بندش شروع کرد به صغری کبری چیدن و آسمون ریسمون کردن که بابا …

دلم برایت تنگ می شود.

دلم برایت تنگ می شود. تا یک سال که نه. تا سیصد و بیست و پنج روز دیگر که دو باره شعبان برود و ماه تو دیگر باره طلوع کند. دلم برایت تنگ می شود. برای عطر نعنا داغ روی کاسه آش افطار و بوی نان داغِ تنگ چای شیرین و صدای ربنای شجریان از …

داس ِ مَهِ نو

تا اطلاع ثانوی، اتمسفرِ دوزخ هولناک دنیای مادی، پراست از شمیم بهشت. از بوی خوش ربنا. از خنکای اجابت و استجابت … شیطان برون و ابلیس امّاره ی درون را به بند کشیده اند … یار با صد هزار جلوه برون آمده! و تا خدا! فاصله ای نمانده. داس ِ مَهِ نو، مژده ی فصل …

بوی پیراهن یوسف

زیر ریسه های الوان نیمه شعبان، با موسیقی ملایم چادرهای شربت و شیرینی و بچه های نو نوار کرده ی با کلی انرژی و اشتیاق، که کلی ماشین را قطار کرده اند پشت ایستگاه صلواتی شان، که کلی ذوق می کنند وقتی شیشه ی ماشینت را پائین می کشی و دست می بری تا مهمان …

« شناس » نامه ی من

حتی خدا هم آن باری که خواست قسم جلاله بخورد، اول قسمش اسم تو را آورد: «« و والد و ما ولد »»یعنی قسم خورد به تو و آنچه در پی تو می آید. بانک هم که می روم، یکی از « مشخص » اتی که پشت چک باید! بنویسم اسم توست. داخل قبر هم …

شما که بهتر می دانید …

این طوفان ها که دل و دین و عقل و هوش ام را با خود می برند؛ همه شان تقصیر سکان بی صاحب مانده ی – من – است. می دانید که! اینجا، کسی هست که نیاز شدیدی به یک ناخدا، یک نفر آشنای راه، یک – نفر بر – دارد. « اضطرار» که معرف …

هلو

هلو را که گفتی و همه چیز را بالا کشیدی و چائیدی. حواست باشد که هسته هاش را در بیاوری. هسته هلو می رود تو روده و دردسر درست می کند برایت. هسته هلو را نخور. ببین دورش هم چوب دارد، حریم دارد، یعنی این حرام است. در بیاور بیانداز دور. هلو را بخور، هسته …