بازگشت دوباره به دامان نوشتن، در روزهائی که ساعتهای مفید کاری به بودن و نشستن و برخاستن و لبخندِ موافقت زدن با محور مشترک و مکرر در مکررِ مذاکرات مطروحه در جلساتِ تکراری میگذرد، نعمت بیبدیل بیمثالیست. قدم زدن در کوچه باغهای داستانی که قرار است به زودی متولد شود… .
ماه: ژانویه 2016
برای خدا کاری ندارد که مثل من و تو را به سخت و آسانِ امتحانهایش بیازماید تا غش و ناخالصیِ بندهها برای خودشان نمایانتر باشد. یعنی، برای خدا کاری ندارد بندههائی که سر امتحانهای سخت و آسان و آسان و سخت، گزینهی درست را برگزیدهاند را با خیر و صلاحی بزرگتر و بهتر بنوازد. نگو …
وقتی هنوز عدد سینماهای ایران دو رقمی نشده بود، چرخ آپارات در خوی میچرخید و اولین سینمای استان در خوی افتتاح شده بود و مردم شهر مخاطب پردهی نقرهای سِحرانگیزی بودند که پای هنر هفتم را به خوی باز کرده بود. از دههی پنجاه و چهل و فیلمفارسی و فیلمهای عمدتا جنگیِ سالهای اول دههی …
بقول او “وقتی شما بلدید هر کارِ شدنی و ناشدنی در عالم را شدنی کنید” وقتی میتوانید، “روی هر کاری در عالم ماده مؤثر باشید” وقتی میشود “همیشهی خدا از شما انتظار معجزه و خرق عادت داشت” چرا کاری نمیکنید ظرف کوچک روح ما به قدر فهمتان بزرگ شود. چرا نمیشود؟ چرا نمیخواهید؟
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران یعنی؛ حتا یک قطره اشک نریخته. از صدقه سر آرامشی که وقتِ خداحافظی، از برق نگاه حامدش ربود و هنوز رد آن نگاه گرم و آن وداع آخر در لحظه لحظهاش جاری مانده… .