رفیقم خواب دیده بود در یک صحرای دراندشت، کنار هزار هزار نفر آدم دیگر به کسی که نمی دیدیمش اقتدا کرده ایم و نماز می خوانیم. به م نگفته بود خوابش را. فقط یک صبح زود – صبح خیلی زود – از راه رسیده بود و در برابر خمیازه های سحرگاهی ام پرسیده بود: میائی …
ماه: نوامبر 2009
وعده ی عاشق خسران زده ی ماه خدا عصر روز عرفه، صحن حسین، کرب و بلا … یا مَن فَدا اسماعیلَ مِنَ الذبح بذبحٍ عظیم. یا مُنزِلَ «ک.ه.ی.ع.ص»
تا یومنا هذا این گونه بوده که از مرگ کسی خوش حال نشده ام. خوشحال که نمی شوم هیچ، استرجاع هم می کنم که: انا لله و انا الیه راجعون… ولی امشب وقتی از بخش خبری بیست و سی خبر درگذشت مرحوم علی کردان را شنیدم، دروغ چرا!؟ از ته دل خوش حال شدم. نه …
بین آدمهائی که رفته ام سراغشان تا برایم از پدرم – پدری که ندیده ام اش – بگویند، به آدمهای جالبی برخورده ام. جالب تر، تنوع آدمهائی است که هر کدام را به تنهائی می شود صمیمی ترین دوست بابا دانست و هیچ کدامشان به هیچ کدام نمی خورند. از پخش کننده نوشابه بگیر تا …
روزی دعای سفره ی خانه دانشجوئی مان این بود که: خدایا! صورت ما شهیدی ست، سیرت ما را شهیدی کن … امروز دیگر حتی صورت خیلی هامان شهیدی نیست… سیرت ِ شهیدی داشتن مان پیش کش! می گویم؛ حال همه ی ما خوب است! اما تو باور نکن!
یادت که هست! کفش هایم را نو کرده بودم. زیاد نمی پوشیدمشان. اصلن! خاصیت کفش های نو به تازه گی شان بود. به اینکه آنقدر تازه بمانند که واکس نخواهند! به اینکه باهاشان به « طورِ » ایمن برسم. « خاص »یت کفش های نو، به نرمی بی سابقه شان بود. به سبکی شان. به …
آی تو که رفته ای! هیچ می دانی روزهایم بوی تو را گرفته اند؟ هیچ می دانی ناخودآگاه خیالم پر شده است از بوی ملایمی که هر چیز و هر جای آغشته به تو !؟ می دانی، می دانم!
امام خمینی (ره): ما در جنگ با آمریکا و تفاله های آمریکا هستیم. ننشینید باز جایی را آتش بزنند. اینها مرگ بر شوروی را مطرح می کنند تا آمریکا فراموش شود. صحیفه امام – جلد ۱۵ – صفحه ۲۹
گفت ببین بچه! تو پسر برادر منی علی حتی نزدیکتر از بردارم به م بود. هر کاری که می کنی بکن با هر کی هم میخای بپلکی بپلک فقط یادت باشه تو باید – باید! – پسر علی بمونی سعی کن پسر علی باشی همین! پی نوشت: اما خودمانیم عجب رفقائی داشتی سردار …
می گفت هر باری که به خوابش می رفته ای لباس فرم سپاه تنت بوده. همیشه. و اصلا هیچ باری نبوده که بیائی و لباس سبز تنت نباشد. می گفت سال های سال، هر هفته سراغش را می گرفته ای. می رفتی و میهمان خواب هایش می شدی … می گفت الان خیلی وقت است …