آن اوائلی که ازدواج کردیم یکروز با عیال علیهاسلام رفتیم دانشگاهشان و قضا را رئیس دانشگاه که از قضا استادِ همسرم هم بود و به علیامخدره لطف داشت، ما را دید و به تعارف بردمان دفترش. چند کلامی که حرف زدیم، دستش آمد که عاشق روایت و نوشتن و خواندن و جمع کردن کتابم. (و …