ماه: آوریل 2006
چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرودیک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این …
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید. به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب …
دردست اینکه می فشرد سینه ی مرا بیدار می کند غم دیرینه ی مرا آنان که سالهاست به زنجیر بسته اند دستان زخم خورده و پر پینه ی مرا سوگند خورده اند که اینبار بشکنند با نان و عشق ؛ حرمت آیینه ی مرا حاشا که حیله بازیشان مانعی نشد آتشفشان شعله ور کینه ی …
«سفرای کشورهای مسلمان مقیم تهران و تعدادی از رؤسای دانشگاههای کشورهای اسلامی با ارسال پیامهای جداگانه، فرا رسیدن سالروز ولادت پیامبر نور و رحمت را به رئیس اتحادیه دانشگاههای جهان اسلام، شادباش گفتند». عبارت بالا، بخشی از خبری بود که از سوی برخی خبرگزاریها و عموما به نقل از «مرکز اطلاعرسانی دانشگاه آزاد اسلامی» چند …
از سید مجتبی نواب صفوی در مورد، علاج بیماری روحی سوال شد. ایشان فرمودند: گل درخت سخاوت و مغز حبه صبر و برگ فروتنی را به ظرف یقین بریزد و با وزنه حلم آنها را بکوبد و بهم مخلوط کند و آن را با آب خوف از خدای متعال خمیر نماید، و با جوهر امید …
بسم رب الشهدا و الصدیقین در دور تند روزهائی که بی تو بوده ام و بی همگان,امروز بیست و سومین سالگرد آن روز خدائیست که که تو تا خدا پرگشودی و امروز سالهاست که از آن منزل نیک منظر و آن ارتضای مرضیه ,مرا و ما را می نگری که چه سان در حسرت روزهای …
پیشاپیش دماغ سوختگی عموسام و داردسته داخلی و خارجی اش اعم از مزدور و غیره را با نرخ توافقی خــــــــــــــــــریداریم.
آورده اند که به چهار دلیل گرفتن زن دوم هم مثل انرژی هستهای است! ۱- هر دو حق مسلم ماست! ۲- هر دو مورد برای چند سال بعد لازم میشه! ۳- هر دو پروژه باید پنهانی دنبال بشه! ۴- در هر دو مورد تو بیگناهی، ولی پروندهات میره شورای امنیت!
««صاحبم می آید»» این کلامی است که بر دیواری می خواندم دست هایم در جیب، تکیه ام بر دیوار، چشم هایم مواج. آن چنان محکم بود که همه ی پیکر من می لرزید؛ لرزه ای از سر اطمینان بود. شاید از خوف خدا، شاید از قوت دست شاعر، چشم هایم بارید، و به خود خندیدیم، …