امروز هشتِ ذیحجه و هم هشت شهریورست. کم پیش میآید که ماه قمری و شمسی این طور روی هم بیفتند. الغرض فردا عرفه و پس فردا جمعه، عید سعید قربان است. اهل سنت معتقدند منظور قرآن از حج اکبر، حج در سالیست که عید قربانش جمعه باشد و حج در آن سال را ارجح میدارند …
ماه: آگوست 2017
چند سالیست که نظام مدیریت کلان کاروانهای ایرانی به این شیوه است که هر چند کاروان را در یک هتل جا میدهند و اسمش را میگذراند مجموعه. مجموعه یک مدیر ایرانی دارد که امور مربوط به تدراکات و حمل و نقل و خورد و خوراک آن هتل بر عهدهی اوست و هم تجهیز و مدیریت …
نظام خاصتری برای امنیت حج امسال تدارک دیده شده که لااقل من یکی قبلا نمونهاش را ندیده بودم. خودروهای فلاشر دار پلیس که ابتدای پلها و تونلهای مکه، بام تا شام کشیک میدهند، نیروهای پیاده در وجب به وجب محل آمد و شد زائران تا حتا یک قدمیِ حجرالاسود، راهبندهائی که سابق بر این ندیده …
گوش شیطان کر، امروز بالاخره بعد از چهار پنج شبانهروز قسمت شد که بروم بیت. یعنی اولین نوبتِ بعد از ادای مناسک عمرهی تمتع در حین ورود به مکه در سی و یکم مردادی که گذشت. کمک در توزیع سه نوبت غذای روزانه و رسیدن به احوال هشتاد و چند زائر و تقسیم ملزومات و …
مزاج غذائی هر کشوری مخصوص خود آن کشور و اقلیم است. مثلا ما آذربایجانیها، صبحانهمان را با پنیر طبیعی (اعم از کوزهای، لیقوان، شال و سبزیِ کوهی دار) و نان بربری و سنگک میخوریم. سائر مناطق ایران هم همینطورند. هر سال به جز آب و نوشابه، الباقی مواد غذائی را از ایران بار کشتی میکردیم …
شیرینترین لحظهی حج، آنجا اتفاق میافتد که در لباس یک دست سفید، وقتی ضربان قلبت بالا و بالاتر میرود، از دور منارههای مسجد پیدا میشود و تو قاطی همه، مثل همه، با همه، کنار همه، قاطیِ همه، بین عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد، کوتاه قد و بلند قد، مرد و زن، …
شب جمعه حتا اگر در مکه و چند صد متری کعبه هم که باشی باز دلت هوای دلبر میکند و مرغ خیالت پر میکشد تا کربلا. ای نماز ما به خاکت مبتلا و عجبا که مغناطیس عشق حسین، همه را و همه جا را تحت جذبه خود دارد.
سختترین لحظهی سفر حج، آن ثانیهایست که در میقات و در ابتدای ورود به حرم، باید لبیک بگوئی و مُحرم شوی. تا قبل از آن، تا قبل ز آن لحظهی تاریخی، همهی مراودات روزانهات را داری و حرفها و جدلها و تفاخرها و تجاهلها را و وقتی که بناست وارد حریمِ حرمِ کعبه شوی، باید …
مدینه با همهی زرق و برقی که مثل وصلهی ناجور بهش چسبانیدهاند بوی خودش را دارد. همیشهی خدا همینطور بوده است. شهری در حصار تپههای کم قامت و سنگی و سیاه. درست عین همان روزی که سلمانِ هنوز مسلمان نشده، به اشتیاق اسلام و پیامآورش؛ محمد –صلی الله علیه و آله- نشانش را داشت و …
حسین، هم اسمِ من و جوانترین زائر کاروان است. همان که جای پدرش و به نیابت از او آمد و تا آخرین روز در تلاش بود که پزشک کاروان را مُجاب کند که برای پدرش جواز سفر صادر کند و نتوانست. تنومند و قد بلند و خوش سیما، از خوی که با اتوبوس راه افتادیم، …