در فقرهی انتخابات شوراهای اسلامی حرف بسیار است و شاید بقول دوستی اهل نظر، زدن این حرفها در این روزها که همه جا اعم از فضای مجازی و عالم مراودات حقیقی، پُر است از همهمه و هیاهوی حرف و حدیث حمایت و عدم حمایت و تخریب و تهدید فلان نامزد و بهمان کاندیدا، اصلا! حرفهائی …
ماه: مارس 2017
بعون الله و المِنّتِه، گاهِ ثبتنام داوطلبان نمایندگی شوراهای اسلامی شهر و روستا در واپسین دقائق دیروز، ششم فروردینِ نود و شش سر آمد و چند صد هزار تن در سر تا سر کشور داخل در ماراتُنِ نفسگیر انتخاباتی شدند که برندگانش نزدیکترین نهاد حاکمیتیِ به مردم را شکل خواهند داد. قبل از نهم اردیبهشت …
پنجاه و چند روز تا جمعهی انتخابات باقیست. پروندهی ثبتنامِ نامزدهای انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا مفتوح است و مردم در لابلای عکس و پیامهای تبریکِ عید به سَبکِ مجازیِ شبکههای اجتماعی، خبر و عکس ثبتنام همشهریان و سیاسیون را میبینند و لایک میکنند. این یعنی تنور انتخابات در فازِ شورائیاش داغ شده و …
در انقلاب فصلها در نزدیکیِ حلول بهار به تماشایِ مهر ماندگار ایزدی – حضرتِ خیرِ کثیر – بانوی غزلهای عاشقانهی علی به تماشا مینشینم حلول را و بهار را و زایش دیگربارهی زمین مُرده و فِسُرده را که از پوسته خواهد شکافت و زمان را دوباره و هزار باره، نو خواهد کرد… .و تحفهای را …
دورترین و ماندگارترین تصویر از مهدی باکری برای من، یک دستخط است؛ زیبا. و نوشته شده با رواننویس قرمز رنگ که قابش گرفتهایم بالای طاقچهی خانه، کنارِ عکسِ پدر. متنی که مهدی باکری از طرف همرزمانِ بابا، امضایش کرده به اسمِ “رهروان شهیدان اسلام و همرزمانِ شهید شرفخانلو در لشگر۳۱ عاشورا” برای تبریک و تسلیت …
مهدی، آدمِ ماندن نبود. اهل معامله بود؛ اهل معاملههای کلان. متاعش را به غیر خدا نفروخت و کارهایش را با خدا معامله کرد و نگذاشت کسی زیاد از این معاملهها خبر داشته باشد. کسی هم نمیتواند بگوید مهدی را شناخته. گمنامی انتخابِ درستِ مهدی بود؛ مردی که در «میاندوآب» به دنیا آمد و در دل …
و مرگتان شد معیار؛ عیارِ سنجیدنِ خالصیِ وعده و عمل. و حسرتی به دلِ آنها که با شما همراه بودند و آنها که نامتان را شنیدهاند و راهتان را شناختهاند و باد، یادِ شما را به کویشان برده. هان ای شهید! ای آسوده جان؛ ای که بر کرانهی ازل ایستادهای به تماشای زار ای آشنای …
یک شب آمد به خوابم. نشسته بودم سر حوض، وسط حیاط. روزها بسکه بیتابش میشدم فکر میکردم اگر بیاید به خوابم، کلی حرف دارم که برایش بزنم. کلید انداخت و در را باز کرد و از پلههای حیاط آمد پایین. یکهو همهی حرفها و غصههایم از یادم رفتند. صورتش جوان و زیباتر شده بود. آمد …
و سپاس خدائی را که بر ما منت گذاشت و ما را در زمانی آفرید که فرشتگان صبر در آن عصر میزیستند؛ مادرانی که شیر پسر، شیر دادند. شیر مردش کردند و شجاع و شرزه راهیِ معرکهاش کردند… و قبلِ پسرِ شیر و شهیدشان، شهید شدند؛ “فرق مادر شهید با تمام مادران دیگر زمین خلاصه …
چه فرق میکند کشوری جنگزده باشد یا مردمش فقیر باشند یا سیستمِ آموزش و پرورشش برنامهی مدوّن نداشته باشد و رسانههایش برنامهی مخصوص کودکان نداشته باشند. کودکان، در هر نقطه از جهان، تحت هر شرایطی که باشند، آتششان را خواهند سوزاند و شیطنتشان را خواهند کرد؛ خواه در قارهی مثلا متمدنِ سبز و خواه در …