فطر فقط فخر فروختنِ به یک ماه بندگی نیست که اگر نبود لطف حی کریم و ارادهی کبریائیاش به خواندنِ تک به تک ما به میهمانیِ گستردهاش کسی را توانِ تحمل اینهمه گرما و تشنگی و ضعف نبود. که تازه معلومِ کسی نیست که روزهاش قبول افتاده یا خیر… فطر، رجوع و ارجاعی است ممزوج …
ماه: جولای 2014
ما از سفرهی پرنعمتت هنوز مانده که سیر شویم هنوز مانده که حظ وافر ببریم سفرهی کرمت را به قاعدهی یک روز بیشتر بر ما باز نگه دار… .
با سگ خبیثِ نحسِ نجسِ هاری که جز زور نمیفهمد بهترین زبان مکالمه، نشاندن مشت پولادین است و داغ و درفش در صورت کریهش. الغرض، دیروز که حضرت آقا فرمودند لازمست کرانهی غربی و اراضی حول و حوش قدس شریف هم مثل غزه مسلح شوند، بارقهی امید در دلمان روئیده که انبارهای سلاح مقاومت در …
زندگیش مثال اسمش بود؛ حنیفِ درستی درست زندهگی کرده بود و آنهمه راه پر پیچ و خم تا شهادتش را توانسته بود درست طی کند؛ آنقدر که درست به مقصد برسد. – گیریم چند سال دیرتر و جائی نه در جبهههای غرب و جنوب؛ هفده هجده سال بعد از جنگ و در حوالی شهر خودمان …
صهاینه علیهم لعنت الله و الخلق اجمعین در چهارمین نوبتِ جنگِ نیابتیای که راه انداختهاند، طعم تلخ ذلت و شکست را چشیدند. عبرت از جنگ سی و سه روزه، بیست و دو روزه، هشت روزه کافی بود که فهم ناقصشان نگذارد در گرداب جنگ چهارم گرفتار نشوند که شدند. و فیالحال در سایهی حاشیهی امنی …
و کاش همه شب تا سحر و تا خودِ خودِ مطلع فجر لیلهی قدر بود و تو بودی و دوستانت و ما غرق در بحر بیحد عنایتش مشغول به صید مروارید ذکر علی و اولادش تا خودِ خودِ سپیده دمان… یعنی مباد شبی بی تو بگذرد عمرم و یعنی وصال آئینهای جز تو ندارد و …
وقتی به کرمِ بیمثال خداوندی فکر میکنم وقتی فکر میکنم که ذرهای مثل مرا در وقتی که هیچ رد و اثری از من نبود، آفرید وقتی که به شمارِ بیشمارهی نعمتهائی فکر میکنم که عقلم به خواستنشان نمیرسید و نمیرسد و نخواسته آنها را داد و اگر نمیداد من امروز نبودم وقتی به تپش بیوقفهی …
“یا غیر لا فتا صفتی در خورش نبود یا جبرئیل واژهی بهتر نداشتهست… .”
احیاء، آغاز یک راه است. و خوش به حال آنکه آغاز راه را قدر بداند… . الاهی به حق عدلِ به دو نیم پاره شدهات، رزق ما را روزافزون کن و کار را بر ما سخت مگیر. به خوشه خوشهی دعای خیر دوستان دل بستهام و تا مطلع الفجر، الغوث میخوانم که یار ما را …
پرسید: حالا با این ید بیضاء و اینهمه ادعا که تریلی نمیکِشدش چقدر کتاب خواندهای که ولت کنند خدا را بنده نمیشوی؟ و پسرک با شوق و غرور در آمده بود که؛ بیست سی هزار تا! و انتظار داشت پیرمرد تحسینش کند که در این وانفسایِ کتاب نخوانی و فقر فرهنگی، یکی پیدا شده که …