بعضىها مىآیند و به این سفره نگاه نمىکنند و از وسط این سفره و اشیاء آن عبور مىکنند و مىروند و هیچى هم گیرشان نمىآید؛ بعضىها یک چیز مختصرى برمىدارند؛ یک روزهیى مىگیریم ما؛ یک مختصرکى، یک چیزى؛ اما بعضىها نه، حسابى مىنشینند سر این سفره و از رحمت الهى کیسهى خودشان را پُر مىکنند؛ …
ماه: جولای 2011
گفت: خداحافظی دوری میاره. می آم تا دَم در، مثل هر روز که می ری سر کار. حرف رفتنو نزن. بگو غروب زود بر می گردم… *** سخت بشود داستان شیرینی ساخت از زنی که گوشه ی کیف پولش همیشه یک کاغذ چندلا تا شده هست که بالایش نوشته: دعای محبت! ======== داستان همشهری. تیر …
بعضی وقت ها غلطی که می کنی آنقدر گنده تر از دهانت هست که کارت با عفو و بخشش راه نمی افتد. زمزمی که گناهت را بتواند بشوید، لابد باید چیزی بالا تر از عفو باشد که اسمش را گذاشته اند: صفح! عفو، گذشت از مجازات است ولی صفح یک درجه بالاتر است. صفح این …
هر بار هر غریبه ای را در هر شهر غریبی که می بینم انکار ته جهره ی همه شان کسی شکل تو، مثل تو، اصلن انکار که خود تو! منتظرست تا حلول کند… و من شهرهای غریب را دوست تر می دارم از دیاری که درش نشانی از حبیب نیست!
کتاب ها جرات قضاوت را از تو می گیرند ولی لذت ِ سرکشی را به تو می بخشند. نمی دانم کدامش درست تر است ولی می دانم کدامش سخت تر است! داستان همشهری – شماره ی تیر نود
گاهی… نه! خیلی وقت ها همیشه! تحمل نبودن تان سخت ترین کار عالم است…
آدم که داخل ماجرائی باشد بیشتر ِ ابعاد قصه را نمی شود- نه که نخواهد – ببیند! داخل ماجراهای ما حیرانی زائد الوصفی حکم فرماست. می گفت: حیرانی، اضطراب می آورد و اضطراب خصیصه ی خوبش اینجاست که تصمیم آدم را دقیق تر از آب در می آورد! آی تو که آن بالا نشسته ای! …
می دانم که عید است و عیدها را باید نیکو بود و نیکو سخن کرد. عید ها جای گله و شکوه و شکایت نیست. می دانم. می دانم حتی، که دوری ز ماست… اما، عید که می شود جای خالی نبودنت بزرگ و بزرگ تر می شود! بیشتر به چشم می آید که نیستی! بیشتر …
نشانم از دوستی و دوری تو، (چین) های هر روز بیشتر شده ی پیشانی ام باشد یا شوقی که هر روز و هر روز با نیامدنت، فسرده تر می شود؟ نشانم زخم عشق شما باشد که ردش هنوز روی دلم هست و خواهد بود؟ اصلا می خواهی نشانم عهد های بسیاری باشد که بارها بستم …