نوشته بود: پای نامه صد و چهل هزار امضا بود. نوشته بودند:« بشتاب، ما چشم به راه تو هستیم.». نوشته بودند:« ما با تو هستیم و صد هزار شمشیر با ماست». نوشته بودند:« برای آمدنت آماده ایم و دیگر با والیان شهر نماز نمی خوانیم». نوشته بودند:« میوه ها رسیده و باغها سبز شده. منتظرت …
ماه: دسامبر 2008
دهمِ برجِ دهم است. این جا برف تازه شروع شده. یعنی تا همین دی روز، هوای این جا ربطی به این موقع نداشت. نشسته ام در جائی دورتر از ریزش برف و دانه های بی نظم و ترتیب برف را می بینم که بر هم می خورند و فرو می ریزند در زمینی که تا …
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است گویا …
(صدای فریاد در بیابان پیچید که می گفت: « از گناهان خود توبه کنید. ملکوت خدا نزدیک است!». یحیی بود که فریاد می زد؛ یحیای تعمید دهنده. جامه ای از پشم شتر پوشیده و با کمربندی از چرم، آن را به خود پیچیده بود. خوراکش چیزی نبود جز ملخ و شیره ی گیاهان صحرائی. چشمان …
بگذار پائیز و دِیِ دور و دراز تا می شود سرد و دراز و دیجور باشند… بگذار، دور و درازی یلدا و سردی و سوز شبها، تا آنجا که – جا! – دارد، بتازند و خود بنمایند. بگذار مناسک درازی شب تار، جزئی از عادت مردمانِ دور از تو باشد و – ما -را تا …
کفشی به او نخورد ولی مُرد و پیش از آن که بمیرد در نطق بچگانه خود گفت که نمرهات ۱۰ بود اما تو ۲۰ گرفتی المنتظر! حالا باران کفش میبارد در واشنگتن و بغداد المپیک کفش راه افتاده است در خیابانهای دنیا و در منا شیطان عقبی را هر ساله بعد از این با کفش …
تیغ تیز آفتاب تابستانیِ حجاز، بی هیچ ستر و حجابی بر سر و روی قافله می بارید. خیل عظیم زائران بیت عتیق از همه جای جزیره العرب، اولین و آخرین تمتعِ با پیامبرشان را، گزارده بودند و پیامبر در آخرین روزهای عمرش، حج را نیز به امتش آموخته بود. هزار هزار حاجی سر تراشیده، در …
امشب،حج مکرر و چهل روزه حسین آغاز می شود. حجی که به سی روز «ذی الحجه»، آغازید و در ده روز محرم و به یوم عاشور، تمام شد. … و اَتمَمناها بِعَشر! امشب،حسین علیه السلام،چون همیشه ی تاریخ و در خلاف طواف به گرد سنگ و گِل،عزم میقات «نی» و مِنای «نوا» می کند. حسین …
و هیچ سالی تو همه ی این سالها نبوده است که همیشه دو جفت کفش داشته باشم که یک جفت شان؛ واکس خورده و تمیز باشد. که وقتی پایم می کنم؛ حس کنم باید قدم بزرگی بردارم وگرنه حق مطلب را درباره ی کفشِ به این قشنگی ادا نکرده ام. و هیچ پیراهنی نداشته ام …