ماه: دسامبر 2010

شاهد از غیب رسید.

بیرون ادراه، دویست سی صد متر پائین تر از جائی که الان یک سالی می شود درش نزول اجلال! کرده ایم، از بلندگوی زهوار در رفته ی مسجد صدای حی علی خیرالعمل بلند است و آنقدر بلند هست که تا اینجائی که من هستم برسد. حی علی خیر العمل قید مطلقی ست برای انتخاب به …

زنده گی است دیگر…

می گوید: خیارت را بی نمک نخور. خیار که بی نمک مزه نمی دهد. اصلن خیار بی نمک را نمی شه لمباند؟! می گویم: حضرت ِ فیلان ِ ما از فُلان وقتش دُم نداشته! کِی تا حالا ما خیار رو با نمکش خورده ایم که این مرتبه ی دویّمش باشد؟! می گوید: نمک روی خیار، …

دلیل نیامدنت

دانستم چرا نمی آئی! دانستم این همه انتظارچرا به سرانجام نمی رسند و از پس آن کسی که باید! نمی رسد! اشکال کار از پائیزهائی ست که منجر به زمستان می شوند و نه بهار! ما انتظار می کشیم تا آخر پائیز شود و جوجه های قابل عرضه!مان را برایت بشماریم غافل از اینکه در …

خوی در ازمنه ی ماضیه

غذای اهالی خوی بسان سایر شهرهای آذربایجان عمدتاً آبگوشت و کوفته و آش و پلوهای مختلفه بود که تنوع آن با وضع معیشتی خانواده تغییر پیدا می کرد. هر فصلی به نسبت فراوانی محصولات، غذاهای مخصوصی داشت و در ماه مبارک رمضان و اعیاد دینی و ملی تنوع غذاها بیشتر می شد و سفرهها رنگین …

شمیم روز دهم

و عاشورا آمد… با خون و خروش و خیزش . با نصف شب هایش که نانوای محل بیدارم می کند که تافتون های سفارشی صبحانه ی تاسوعا و عاشورا را بدهد دستم و ببندد برود دنبال هیئت و عزاداری اش. با زیارت شبانه ی مزار شهداء بعد رساندن نان داغ به مسجد با نماز صبحی …

کشتی نجات

بچه گی ما افتاده بود به تقارن تابستان و محرم و تعطیلی مدرسه ها و بعد از ظهرهای گرمی که جان می داد برای بازی های کودکانه. هر سال، شهر ما از شب اول محرم تا یک دو روز مانده به عاشورا که دسته های عزاداری می آمدند در خیابانها، دم غروب کوچه ها قُرُق …

خوشا بخت شوریده گان غمش

نمی دانم چرا هر بار که پای من می خواهد بلغزد از نمی دانم کجا یک حسین پیدا می شود که دست دلم دلم را بگیرد تا زیر پایم سست نشود. ما که نه! اما آن ها که با حسین سر و سرّ دارند می دانند که حساب حسین و شوریده گانش دلی ست. دل …