تعامل با دنیا هیچ ایرادى ندارد، ما از اول هم اهل تعامل با دنیا بودیم؛ منتها در تعامل، طرف مقابل را باید شناخت؛ شگردهاى او را باید دانست؛ هدفهاى اساسى و کلان را باید در مدّ نظر داشت. ممکن است دشمنى سر راه شما را بگیرد، بگوید از اینجا نباید جلو بروید! سازش با او …
ماه: سپتامبر 2013
ظرف را سُراند سمتم و چشم دوخت در چشمم که؛ علی اگر بود سه تای مثلِ این را خورده بود و بشقابِ چهارمش را سفارش داده بود! و گفت از خوشخوراکیِ تو و طرزِ نشستنت سر سفره و اشتهائی که با دیدنِ غذا خوردنت به او و اطرافیان دست میداد. از تو گفت و از …
به مددِ نفسِ حقِ شهید امروز در حاشیهی اختتامیهی نمایشگاهِ هفتهی دفاع مقدس در مصلای تبریز شاهدِ رونمائی از چاپِ دومِ کتابِ ” اشتباه میکنید! من زندهام ” خواهیم بود. تجدیدِ دیدار با دوستانِ تبریزی، بر کمالِ مسرتمان خواهد افزود. یا علی مددی
چه تناسخ عجیبی! درست در روز آخرِ هفتهی دفاعِ مقدس کسی که نمادِ ملت و نشانِ عظمتِ ارادهی امتِ اسلامیِ ایران است سر ِ راه بازگشت به وطن در کوچه پس کوچههای نیویورک با تلفنِ همراهِ جناب سفیر قبل از ترکِ شهر لمیده بر تشکِ چرمیِ لیموزینِ دفتر نمایندگیِ جمهوریِ اسلامی در سازمانِ ملل وقتی …
اسکوپِ بستنی را پُـر تر از سابق پر کرد و مالید روی نانِ بستنی. شاگرد بستنی فروش که تا آن روز همکلامم نشده بود، وقتی نایلونِ بستنیهای حصیریِ پر و پیمان را داد دستم، نزدیکتر آمد و طوری که صاحب کارش نشنود درِ گوشم خواند که؛ خودت میدانی! از روزِ بعدِ قطعنامه سراغ سپاه و …
از هم گشودی دست های باورت را کردی بغل آنگاه باغ پرپرت را ‘ از روی چادر میکشی آرام آرام روی سرش انگشتهای لاغرت را ‘ مادر شدی تا عشق را معنا ببخشی نذر نفسهایش کنی چشمِ ترت را ‘ این استخوانها عطرِ شیرِ پاک دارند پر کرده عطری آشنا دور و برت را ‘ …
تا کـِی دل من چشم به در داشته باشد؟ ایکاش کسی از تو خبر داشته باشد ‘ آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچهی ما کاش گذر داشته باشد ‘ هر هفته سر خاک تو میآیم، اما این خاک اگر قرص ِ قمر داشته باشد! ‘ این کیست که خوابیده به جای …
“پیغمبران مردم را به بندگى خدا – که پتکى بر سر خودخواهى و برترىجوئى است – فرا خواندند، و آئینى که بهشت صفا و آرامش را حتى پیش از بهشت اخروى به بشر ارزانى مىداشت بدو عرضه کردند، و او را به مهار کردن غریزهى افزونخواهى و سلطهجویى تشویق نمودند، و از تباه شدن و …
“فهمیدم که این تابوتها از جبهه میآیند و این جوانها که اورکتهای خاکی و سبز دارند وقتی که غیبشان میزند، توی جبهه هستند. فهمیدم که جبهه جای خیلی دوری است که با محلهمان در شمال کشور فاصلهی زیادی دارد. آنروزها فکر میکردم توی هر مملکتی جائی وجود دارد که اسمش جبهه است، مثل جنگل، مثل …
آزمودهام؛ فقط کسانی از دفاع و رویاروئی با دشمن گریزانند و گریزان بودند که در “جنگی” که بود هیچ هزینهی ریالی و جانی و معنوی نپرداختهاند! و از دور دستی در آتش داشتهاند. از دور دستی در آتش داشتن این القائات را هم دارد!