برای او که اولِ اسمش، حرفِ آخرِ عشق بود و عاشقی را یادمان داد و عاشقانههای نوجوانی و جوانیمان را ساخت؛ همو که دستور زبانِ عشق میدانست و میگفت: “آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد” و شهید را و پیامش را …
ماه: اکتبر 2016
حاج ولیالله کلامیِ زنجانی را اول بار وقتی دیدم که آمده بود خوی تا در نمایشگاهی که بچهها برای تعظیم شعائر ایام فاطمیه در محوطه مسجد رو بازِ مطلّبخان بیاد شهداء برپا کرده بودند، شعر بخواند برای شهداء و مادر مظلوم و مفقودالقبرمان حضرت صدیقهی طاهره – که سلام خدا بر او باد -. خیلی …
پدرم حسینچی بود. پدرش حسینچی بود. حسینچی یعنی عاشق امام حسین. یعنی کسی که یک پایش توی هیئت و مجلس عزای امام حسین باشد. کسی که اسم امام شهید را شنیدنی، چشمش نمدار شود. کسی که رسم مجلس عزا را بلد است. پدرم و پدرش از قضای بدِ روزگار مردمِ روزگاری شدند که راهِ رسیدن …
تابستانِ داغ سال هشتاد و یک، در آخرین تابستانی که دیکتاتورِ بغداد بر عراق حکم میراند، برای اولین بار زائر کربلا شدم. از لب مرز تا بغداد و تا موصل و سامرا و بلد و نجف و کربلا، هرجا که میرفتی، تصویر و مجسمه و جملات صدام بود در حالتها و اشارتهای مختلف که در …
یکی دو سه سال قبل، در بعد ازظهری گرم از روزهای کوتاهِ پائیز در عراق، چند روز مانده به اربعین، حوالی شهر حیدریه، سی چهل کیلومتر مانده به کربلا، خسته و زار و نزار، برای چای و چاق کردن نفس و استراحتکی مختصر نشسته بودیم جلوی موکب اهالی بدره و خورشید پائیزی نهایت زورش را …