روی رود رجب روح و راه و راز روان است تا ساحت ارباب العالمین… کِی سزد خاموش و بی وجد و طلب بر لب دریا بمیری تشنه لب؟
ماه: آوریل 2014
انگار خسته از یک روز و شاید یک عمر کار در شهرِ غریب، پا دردش را بهانه کرد که دم غروب سفرهی دلش را باز کند کنار عصرانهی مختصری که در مغازهی محقر و قدیمیاش برایمان مهیا کرده بود و تا زبان به همراهیاش گشودیم که به رسم ادب و حرمتِ ریشِ سفیدی که داشت، …
جلال در سهتارش قصههای تو را یادم داده؛ سالها پیش! وقتی هنوز نبودی… و گفته که پیش تو باید با ادب دیگری، پیِ آدابِ دیگری بود که غیر را خبر از اسرار آن نیست. جلال در سهتارش از حکایت شوق تو گفت و راه مسجد و مِیخانه؛ که هر دو بر تو یِ مسکین حرام …
کاش آن غرور و عُجب و نخوتِ جمع شده در دماغش آنقدر باد نمیکرد که یادش برود هماین شش هفت سالِ قبل بود که به هزار دوز و دغل، زمین و آسمانِ خدا را به هم دوخت تا مگر به عنوانِ مأمورِ خدماتیِ روزمزد در شعبهی دستِ چندمِ تشکیلاتِ عریض و طویلی که الان مسئول …
اگر تو دیر بیائی تباه خواهم شد… . اینرا نه من که حتا شمعدانیهای منتظرِ بهار که از ترس سردی هوا، از پشتِ شیشهی پنجره به خورشید زل زدهاند هم میدانند… .
یعنی مملکت اینقدر حسینقلی خانی شده که بیبیسی فارسی (علیه ما علیه) از مجرم سیاسی داخلِ بندِ ۳۵۰ اوین ارتباط زنده بگیرد و بعد حضرات مأمور تفتیش یادشان بیفتد که باید زندانی را و زندانی سیاسی را قبل دخول به بند بازرسی کرد و بازرسیشان کنند و یازده دستگاه تبلت و گوشی هوشمند و سیمکارت …
اصرار نود و یک درصدِ مردم بر ادامهی دریافت چندرغاز یارانه نشان داد که مردم، که عوام الناس، که طبقهی بیسواد جامعه، که آنها که سطح درک پائینی از اوضاع دارند، هیچ امیدی به تدبیر دولتِ بنفش ندارند. گیریم دولت و رسانههای دیداری و شنیداریِ تحتِ اختیارش یک ماهِ تمام جیغ بنفش کشیدند که؛ آی …
ای بسا توبه که چون توبهی حافظ بشکست… .
حالا که خیمه شببازی حضرات در به صف کردن ملت و تشویش اذهان عمومی و سردرگم نگه داشتن ملت در هالهای از ابهامِ اینکه آیا تهِ قصهی یارانه و دادن و ندادنشان به کجا ختم میشود و ختمش آیا به خیر است و یا به شر، نمیدانم کسی به فکرش رسیده از حواشی ثبت نام …
“فاطمه زن بود ولی نور بود! دیدهی حق بود که مستور بود… .”