ماه: سپتامبر 2011

قناعت!

یک بار «سید امام» او را در میوه فروشی کنار مدرسه دیده بود که سیب های لک دار را که ارزان تر بود جمع می کرد و در نایلون می ریخت. سید به پیشانی گِرهی پُر هیبت انداخته بود و گفته بود: « طلبه ی امام زمان، به جای دو کیلو سیبِ زده، یک دانه …

فضل «آل احمد»

به نظر من، آل احمد در محیط تفکر اجتماعی ایران شاخصه ی یک جریان است. تعریف این جریان، کاری مشکل و محتاج تفضیل است. اما در یک کلمه می شود آن را«توبه ی روشن فکری» با همه ی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه ی «توبه» هست، نامید. جریان روشنفکری ایران که حدود …

شهداء شرمنده ایم!

نصف شبی کوبه ی در را از جا می کَنند. با چشم های نیمه بسته و خمیازه ای به گشاده گی در ِ دروازه ی شام، می روم پشت در. حلوای نذری آورده اند خیرات کنند و من هیچ ربطی نمی یابم بین خیر و خیرات و ظاهر زننده و هفت قلم رنگ آمیزی شده …

«هزارخورشید تابان»

کتاب در فضائی رادیکال قصه را آغاز می کند. با شلاق واژه ای بنام «حرامی» و تعریف و توصیف آن که دم به ساعت بر سر قهرمان داستان فرود می آید. کلید واژه ای که به انحای گوناگون و تا می شده در فصل فصل کتاب درگیر و مرتبط است. اگر چه به نظر می …

به شعر گفته ام این دفعه مرد را بکِشد!

رفته ایم عیادت مردی گمنام. یکی از ته مانده های سپاه که هنوز و حتی الان یادش نرفته چرا لباس پاسداری پوشیده و هنوز لحن و فحوای کلامش پنجاه و هفتی است. لوطی است. بی تکلف و شجاع! هفته ی قبل با ته مانده های پژاک درگیر شده اند و جراحتی برداشته که دست چپش …

معکوس می کشیم!

این حال که من دارم و این روزها که بر من می گذرند تواءم با نوعی خواستنی از کرختی است. انگار در اتوبان بخواهی دنده ی معکوس بکشی بی آنکه فکر کنی ماشین پشت سری ات با سرعت ۱۶۰ تا به تو خواهد کوباند! انگار از دور تندی که برای خودت و کارهایت تعریف کرده …

شیری در میان گله ی بوفالوها

برخاست و به طرف بوفه رفت. پس از دقیقه ای با یک سینی که به اندازه ی چهار نفر در آن نان و نیمرو، پنیر و گردو، و کره ومربا بود بازگشت. اصلاً در بند نگاه و عکس العمل دیگران نبود. مانند شیری بود که نگاه گله ای بوفالو در او ذره ای تردید بر …

کل یوم عاشوراء

ظهر بود. گرم بود. سقا نبود. جوان شبیه ترین به رسول … نبود. ظهیر نبود. حبیب نبود. عبدالله رضیع نبود. او تنها بود. او تنها مانده بود… تنها ترین تنها. و دشت بود و یک دنیا نامرد و خنجری که تشنه ی خون گلو بود و سنگی که بر سینه ی بی کینه فرود می …