ماه: ژانویه 2014

لاف گزاف

شنیده بود اجر شهیدی که مقتلش آب باشد دو برابر است و شوق داشت اگر بناست شهید شود، شهادتش در آب باشد و با اجر دو چندان… تا این‌که یک شب خواب دید که سرباز خبیث عراقی، با خنجری در دست درست ایستاده بالای سرش در هور و دارد دشنه را در پهلوی زخمی‌اش فرو …

شوق؛ روایتی دیگر از آدم‌های خوبِ شهر

همه‌ی سهم پیرزن و پاهای از توان افتاده‌اش از راه رفتن، خلاصه شده در شوقی دائمی برای سپری شدن روزهای سرد و یخ زده و آب شدن برف‌ها تا که شبِ جمعه‌ای برسد و او توانِ از خانه بیرون آمدنش باشد و به هزار جان کندن خود را به ایستگاه اتوبوس برساند و برسد سر …

تلاقی

از پسری که سال به سال یاد پدرِ شهیدش نمی‌افتد و راهش سمتِ مزار و سر قبر پدر کج نمی‌شود، پسری زاده شده که از بینِ همه‌ی اشیای قدیمی و دست نخورده‌ و آفتا و مه‌تاب ندیده‌ی پدر که سالی به دوازده ماه در گوشه‌ی گنجه‌ خاک می‌خورد، فقط متوجه و علاقمند قابِ عکسِ رنگ …

دست از طلب ندارم

و در جوابِ نگاهِ متعجبِ پر از سؤال که می‌پرسید: “زیر این بارانِ تند و در این سرمای هوا، یک لا پیراهن قدم می‌زنی که چه؟!” جوابی نداشت. فقط یادش افتاد جائی خوانده که رسول خدا – که درود خدا بر او و عترتش باد – دوست داشته، وقتِ نزول باران، بی عمامه و دستار …

با هم. با من.

با هم‌آن حس و هم‌آن گرما و هم‌آن تجلی که آن‌روز نمودی و نمایاندی و نشانم دادی با هم‌آن قوت قلب که از حس بودنت، از حس نزدیک بودنت در دلم روئید و شد سنگینی اتمسفری که تو را تا پای آن ثانیه‌های حساس کشاند؛ تا همیشه و تا ابد با من بمان… من به …

با ما صنما، دل یک‌دله کن

وقتی بناست شمعی سر راهت بیفروزیم و راهت را چشم انتظار باشیم دو شمع، پرنورتر از یک شمع و دو جفت چشم منتظر، مشتاق‌تر از یک جفت چشمِ مشتاقِ دیدنِ دیدارِ توست یا مهدی! وقتی بناست دلی به دیدارت روشن شود و قلبی از محبتت لب‌ریز خوش مدار که این دو دلِ یک‌دله شده پر …

طَلَعَ البَدرُ علینا… وَجَب الشُکرُ علینا

در تقویم اتفاقاتِ شیرینِ بزرگِ فراموش ناشدنی ام‌روز یکی از بزرگ‌ترین و به‌ترین اتفاقات عالم به نام نامی عشق، حادث شد… . برغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره‌ی تو، حجتِ موجهِ ماست!