این سالها که اماممان رفته است و علم بر دوش ِ پیر ِ جواندل ِ دیگریست، اینهمه از امام گفتهایم و شنیدهایم و کم گفتهایم از ساکنِ سادهزیست حسینه ی محقر و ساده ی خیابان “فلسطین جنوبیِ” تهران که بعد امام نگذاشت سرگردان بمانیم و یکتنه ایستاد و نگذاشت امانت ِ امام به دست نااهلان ِ نامحرم بیفتد و نگذاشت سکهی شهادت و شهید از رونق بیفتد و هر بار به هر طوفان بلا که گرفتار شدیم دست هدایت او به ساحل امنمان کشاند.
این سالها که بی امام بر ما گذشت، او بود که از هزار گردنهی صعب و سخت ما را گذراند بیآنکه بلازده شویم… از فتنهی زنجیرهای قتلها. از بلای منافقانهی کویدانشگاه. از چالش بزرگ هستهای. از مصیبت فتنهی هشتاد و هشت و هزار هزار حادثهی دیگر که میتوانست نهال نوپای انقلاب را بنکن کند و نتوانست …
او بود که یکتنه عَلَم ِ عِلم را برافراشت و هزار هزار قلهی دستنایافتنی مسخر ِ مائی شد که گمان به فتح هیچکدامشان نمیبردیم.
او بود که یک تنه ایستاد و آیه خواند: “و لَیَنصُرنَّ الله مَن یَنصُرُه” و آنقدر خواند که آیهی خدا، ملکهی ذهنمان شد و باور کردیم وعدهی خدا صدق است و حتمی و شدنی…
او بود که رگ غیرتمان را جنباند و جنبش نرمافزاری بهراه انداخت و یادمان داد: علم ترجمهای همانقدر سمی است که نیش عقرب جرار و حرکتمان داد به سوی قلهی نوآوری و تلاش و اجتهاد!
و من چه بگویم از فضل ِ خَلَفی صالح که ما امام را در او متجلی دیدهایم.
کلمات ما کجا و کمالات او کجا؟ ماهی فهمِ ما کجا و درک ِ این همه دریا کجا؟ پروانه کجا و اوج ترین آسمان کجا؟
میگویمش:
« حضرتآقا! این درست که عمار خوب که نه، اصلن عمار تو نشدیم. این درست که محاسنت از معایب ما سفید شد. این درست که ما شما را به قدر قَدرتان نفهمیدهایم، این درست که لشکرتان پُر است از مجاهد ِ جانبرکفِ فیسبیلالله و مثل منی به گرد پای همت شما و لشکریانت نمیرسد، اما
این سرباز کممایه،
اگر به “ســـر” بازی قبولش کنی
خونی در رگ دارد یادگار از پدری که یک بار آن را پای اسلام ریختهاست!
آقا جان! یادمان داده ای که شهداء اهل رجعتند. یعنی به شهید باشد، هزار بار دیگر خونش را قربان قوام اسلام و انقلاب میکند.
حضرت آفتاب ِ انقلاب، در رگ مثل منی خونیست که سخت بی تاب باز ریختهشدن است!
سید ما!
مولای ما!
دعا کن برای ما…
– – – – – –
دیدگاهها
بسم الله
ه موقع حرفی از رسم خانوادگی زده میشود نمیدانم چرا فوری ذهنم کج میشود به سمت بقیع، رسم شبانه دفن شدن، رسم گمنامی!، این چه رسمی بود که در خاندان پیامبر براه افتاد! ، فاطمه که شبانه دفن شد علی سلام الله علیه نمیدانم چرا دلش نیامد این رسم را نیمه کاره رها کند! …خوش به حال انهایی که رسم خانوادگیشان شهادت است و شهادت را از پدرشان به ارث میبرند!
التماس دعا