ننه علی

زلزله که آمد، شنیدم قصه‌ی پیرزنی را که از هول ِ بلا هشت شبانه روز خواب به چشمش نیامد و اضطراب آن‌قدر بود که اطرافیان و اطباء چاره این دیدند که شده ولو یک شب برود و در جوار شهیدش بخوابد.
زلزله که آمد، دیدم حکایت پیرزنی را که پس از هشت روز بلای بی‌خوابی، کنار شهیدش که رسید، سر به بالش نگذاشته خوابش برد، آن‌سان که تهجد آن شبش قضا شود…
زلزله که آمد، فهمیدم داستان پیرزنی که می‌گفت همه‌ی غصه‌ها را پای قبر شهیدش دفن کرده، افسانه نیست…

دیدگاه‌ها

  1. رزمنده

    سلام
    عید بر شما مبارک باد
    امید قبولی طاعات و عبادات
    کتاب خاطرات و زندگینامه ننه علی هم چاپ شدخ و این روزها به بازار میاد .
    خداوند روحش را قرین رحمت کند .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.