بحر در کوزه

خواسته‌اند که از او و درباره‌ی او، به قدر یک ربع از ساعت حرف بزنم.
خواسته‌اند بگویم از اسطوره‌ای که سر تا سر وجودم از اوست و اوست که تک‌تاز و ترک‌تاز، هر سو که بخواهد عنان دلم را می‌برد…
من اما
این چند روز که دل‌مشغول چیدن و راست و ریست کردن متن حرف‌هائیم که باید بزنم، مدام به بحری فکر می‌کنم که باید در کم از ربع ساعتی به کوزه فرو کنم…
این سخت‌ترین محال عالم شیرین است…
سخت است…
شگرف است و پر از اضطراب و بیم که مبادا نتوانم…
و من فکر می‌کنم این توانستن و نتوانستن
این بیم و امید
این شدن و ناشدن
جلوات جدیدی است که روزی این روزهایند
ولو به قدر یک ربع از ساعت یا حتی کم‌تر…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.