ما زنده به آنیم که آرام نگیریم!

با این‌که دیگر سال‌هاست پوتین پا نمی‌کند، هنوز روی کفش‌هایش یک لایه‌ی نازک از خاک و خل را دارد. در شصت سالگی، وقتی که وقت پارک گردی و قدم زدنِ عصرانه و خواندنِ صفحه‌ی حوادثِ روزنامه‌هایش است، جای همه‌ی ترفندهای هم‌سن و سال‌هایش برای گذر زمان، وقت کم می‌آورد. هر بار که در این‌سال‌ها دیدمش، مدیر یک پروژه‌ی عظیم است و آن‌چنان باقدرت پای کار دیده‌ام‌ش که تو انگار کن نایِ هفت جوانِ تازه نفس و تجربه‌ی هفت مدیر موفق را یک‌جا دارد. و هر بار دوست دارد که ببردم پای پروژه‌هایش و از سختیِ کار بگوید و وضع اولیه‌ و نابسامانِ آن‌موقع و اوضاعِ بر وفقِ مرادِ الآنِ کار. از حجمِ بالای پروژه‌ای که وقتی انجامش را به عهده‌ گرفته، کسی فکرش را نمی‌کرد که بشود با این بودجه‌ی محدود و در این فرصت کم از پسش برآمد و او با غرور و با غیرتی که فقط در طنین کلامِ پاسدارهای پنجاه و هفتی دیده‌ام، رفته پای کار و رو سفید بیرون آمده.
بازنشسته شده ولی از پا ننشسته. می‌گفت بعد از عملِ جراحیِ قلبِ باز، دو هفته بیش‌تر روی تخت دوام نیاورد و آمد سر کارش. می‌گفت تا روزی که جان دارد و نفسش می‌آید و می‌رود باید! بدود. باید آن‌قدر بدود که خطایِ ماندنش جبران شود و می‌گفت می‌داند که جبران نمی‌شود. می‌گفت تو هم اگر دلت هوای روزهائی را کرده که آرزو داری دوباره تکرار شوند؛ فقط تلاش کن و بدو.
می‌گفت اگر می‌خواهی روح شهداء آرام باشد – که می‌خواهی!- باید آرام و قرار نداشته باشی… . همین!

دیدگاه‌ها

  1. امین

    با عرض سلام و خسته نباشید
    من امین نوجوان ۱۷ سالم که یه وبلاگ خبری باز کردم که ادرسش
    tjc-khoy.mihanblog.com
    است. همشهری عزیز لطفا از بلاگ من بازدید کن.ممنون

  2. امین

    با عرض سلام و خسته نباشید
    من امین نوجوان ۱۷ سالم که یه وبلاگ خبری باز کردم که ادرسش
    tjc-khoy.mihanblog.com
    است. همشهری عزیز لطفا از بلاگ من بازدید کن.ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.