چرا و چگونه وبلاگ‌نویس شدم

آن اوائل که اینترنت و سایت‌های اینترنتی متولد شده بودند و خبر ما از شبکه‌ای به گستردگی جهان، محدود بود به خوانده‌هایمان در صفحه‌ی دانش و فن‌آوری روزنامه‌ها، فکر می‌کردم سایت لابد برای در دست‌رس بودنِ بیست و چهار ساعته، نیاز دارد به کامپیوتری که او را سرور گویند این سرور باید همیشه‌ی خدا روشن باشد و وصل به اینترنت. چون ملت وقتی در شرق و غرب عالم که ساعت خواب و بیداری‌شان با تو یکی نیست و وقتی صبحِ آن‌هاست، نصف شبِ توست و بالعکس، بخواهند مطالب سایت تو را ببینند، باید کامپیوترت به برق باشد و اینترنتت به راه که ملت دست‌خالی! برنگردند. خاضعانه معترفم که وسعت اطلاعات من از شبکه‌ی عریض و طویلی که توسط پنتاگون ابداع شد و بعد برای تجسس در امور خلق الله تا کنج همه‌ی خانه‌ها و کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها کشیده شد، هم‌این اندازه بود که گفتم!


با پول توی جیبیِ ایام دانش‌جوئی و کامپیوترهای گازوئیلیِ آن موقع‌ها که دو سه ساعت روشن ماندن و پردازش کردنِ مدام با آن‌ها چیزی شبیه افسانه‌های اساطیرالاولین بود و کارت‌های ساعتیِ اینترنت با خدا تومان قیمت که خط تلفنت را هم مشغول نگه می‌داشتند، فکرش را نمی‌توانستم بکنم روزی نه چندان دور خواهد رسید که من هم برای خودم دامنه‌ی مستقل و سایت و دم و دستگاه داشته باشم در اینترنت.
الغرض چرخِ گردونه‌ی زمان تندتر از آنی چرخید که فکرش را می‌کردم؛ روزی‌ برای شرکت در ختم یکی از اقوام رفته بودم به مسجدی قدیمی. یکی از قوم و خویش‌هامان را دیدم که شنیده بودم برای خودش در اینترنت دم و دستگاهی دارد و با سرچِ اسمش پی به نشانیِ صفحه و آدرس ایمیلش بردم. اولین مکاتبه‌ی الکترونیکی هم‌آن و پیش‌نهاد آن دُر دانه‌ی فامیل هم‌آن و از خدا خواسته قبول کردنِ ما هم هم‌آن. طول کشید تا امتحانِ اسامیِ مختلف و به دل نشستن و ننشستنِ آن‌ها از سرند بگذرد و دبیلیو دبیلیو دبیلیو دات سریر دویست و نه دات کام متولد شود. درست ده سال و چند روز قبل؛ بهمنِ سال هشتاد و سه‌ی خورشیدی. عنوانی که عددِ پشت بند آن (۲۰۹) رمزی دارد که هنوز و تا ابد برای کسی نگشوده‌ام‌اش!
نوشتنِ روی دامنه‌ی مستقل آن‌هم وقتی که بیش‌تر وبلاگ‌ها روی سرور رایگان پرشین بلاگ بود و پرشین بلاگ، آن روزها هنوز هک نشده بود و هنوز دات کام بود (برخلاف الان که بعد از آن هکِ پر سر و صدا، دات آی آر شده است.) این انگیزه را به من داد که حرف‌هایم چیزی فراتر از کپی کردنِ اشعار حافظ و سعدی و جملات منتسب به دکتر شریعتی و کوروش هخامنشی باشد.
من با وبلاگِ صبح، جرات نوشتن یافتم و قلمم هر روز که در آن نوشتم تیزتر و تندتر شد.
دوستانی یافتم که خیلی‌هاشان را تا امروز ندیده‌ام و دوستانی که لطف دیدارشان میسر شده و لطف‌شان هنوز شامل حالم هست.
نوشتن و قرار گرفتن در فضای نوشتن، مرا میهمان نوشته‌هائی کرد که دوستانم می‌نوشتند و وبلاگ‌هائی که هر کدام هزاران سال نوری از حد نوشتنِ من فراتر بودند و من هر روز و همیشه به خواندنشان انرژی می‌گرفتم و اگر چند روز می‌گذشت و چیزی از درشان منتشر نمی‌شد، انگار می‌کردی چیزی در من کم است و چیزی از من گم شده است.
بماند که طی این ده سال شادی و غصه‌هایم را ریختم در جامی از کلمات و پیش‌کش خوانندگانی کردم که روزگاری شمارشان در روز از ده هزار تن فراتر می‌رفت. روزی به دوستی گفتم، اگر کسی بخواهد مرا بشناسد و فراز و فرود روزهای زندگی‌ام را رصد کند، نمودار نوشته‌های من به‌ترین و بزرگ‌ترین تقلبی است که می‌توان به او رساند!
در این ده سال کم نبودند روزهائی که هر چه جهد بکردم، دست و دلم به کلمه‌ای آغشته نشد که نشد و بودند بسیار روزهائی که از شوق پرواز، روزی دو و سه و چهار و… حرف نو برای نوشتن داشتم.
سفرنامه‌ی عمره‌ای که رفتم و حجی که سال ۹۱ روزی‌ام شد و روزنگاری‌هائی که از آماده‌سازی و دفن شهدای گمنام در شهرمان نوشتم، از درخشان‌ترین فصول کتابیست که شاید روزی از دل این هزار و چند صد پُستی که نوشته‌ام در آورم و به زینت چاپ‌شان بیارایم.
چند بار در این ده سال قالب وبلاگ را به هم ریختم و از نو ساختمش. آخرینش مال همین دو سه سال قبل بود که قسمت عکاس‌خانه نیز به آن افزوده شد. عکس‌هائی که باعث گردِ هم آمدن دوستان دوره‌ی دبستانم شد و این مالِ قبلِ فراگیری فیس بوک و غیره بود.
از اواسط سال نود و بعد اتفاقِ انرژی‌بری که برایم افتاد، نوشتنِ در صبح را جدی‌تر گرفتم و به توصیه‌ی بزرگی از بزرگان مصمم شدم که هر روز برای صبح بنویسم و این هر روز نویسی تا همین یکی دو ماه قبل دوام داشته و البته برکاتِ بسیاری هم.
الآن که این‌ها را به دعوتِ وبلاگیِ دوست گرامی‌ام جنابِ پیچکِ سر به هوا نوشته‌ام، خوش‌حالم از این‌که روزی در ایام جوانی تصمیم به نوشتن کردم و این تصمیم ام‌روز ده سال شده و خدا کند که به عدد سال‌های عمرم دوام داشته باشد.
از دوستانِ عزیزم صاحبان وبلاگ‌های وقتی نیست، سامی‌دخت، وادی، آب و آتش، شکرانه و جائی میان ابرها دعوت می‌کنم به این جریان بپیوندند و برای‌مان از وبلاگی که ساختند و چرائی‌اش بنویسند.
یا علی.
– – – –
پی‌نوشت:
بازی از این‌جا شروع شد.

دیدگاه‌ها

  1. شکرانه

    بابت لطفی که به وبلاگم داشتید متشکرم.
    چرایی و چگونکی وبلاگ نویسی من تا حدودی خصوصی است بنابراین معذورم. عمومی هم بود، پرداختن به این موضوع برای دنیا و آحرت من و مخاطب فایده‌ای نداشت.

  2. قاصدک بارون

    سلام.
    داشتم کامنت های قبلی وبلاگم را مرور میکردم. رسیدم به صریر.
    گفتم بیایم، گشتی بزنم در این چند تا پستی که نخوانده ام.
    موفق باشید

  3. قاصدک بارون

    سلام.
    داشتم کامنت های قبلی وبلاگم را مرور میکردم. رسیدم به صریر.
    گفتم بیایم، گشتی بزنم در این چند تا پستی که نخوانده ام.
    موفق باشید

  4. M.M

    سلام ما یکبار یکی از وبلاگ نویسهایی را که ۱۰ سال وبلاگش را میخوانیم دیدیم و بنده خدا از ما خواست که تحلیلش کنیم و ما نیز در عالم جوانی و خامی این کار را کردیم و غلطی بود بس بزرگ!بنده خدا دیگه چش دیدن م رو نداشت و نداره هر چند من هنوز نوشته های دوستان رو که می خونم خیلی خوشحال میشم که سرحال هستن و مینویسن الحمدلله
    توی این وبلاگ ها ما بزرگ شدیم دوستانمان که از ایران رفتن رو به نحوی احوالپرسی کردیم بنویسید همیشه بنویسید
    موفق باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.