چادرش را مرتب می کشید روی سرش تا سنگینی نگاه زنان ِ دور و برش آزارش ندهد.
شرمزده بود بنده ی خدا…
شرمزده از اشکی که امانش نمی داد توی اداره ای که روی دیوارهایش حرفهای قشنگ گذاشته بودند . توی اداره ای که اولش نوشته بودند کارمندان اینجا با وضو وارد می شوند…
حالم بد است این روزها…
مثل ِ زنهای ِ دیار ِ تازه ی ما نبود که انگار دلخوش ِ نگاه ِ مردانه ای باشند… انگار سیر از این هیزچشمیهابود . زمخت بود روحش انگار . من که نمی شناسمش … فقط حدس میزنم.
حالم بد است این روزها…
والله که آرام میگفت. من گوشهای روحم تیز است .
می گفت سر ِپاره ی تنم درد گرفته بود جناب ! نمی توانست از عهده ی امتحاناتش خوب بر بیاید.
والله که آرام میگفت …
سخت است اشک بریزم جلوی نامحرم ولی سر پاره ی تنم درد میکرد. سخت آسیب دیده بود…
حالم بداست این روزها…
می گفت توی سرت که بکوبند درد زوزه می کند . این نمره ها حقش نبود. حالا که حداقل نمره ی قبولی اش را گرفته اگر یک تاییدیه از اداره اتان داشته باشد می تواند مدرسه ی روزانه ثبت نام کند . فقط یک برگه ی تایید . من از مدرسه ی شبانه میترسم . پر از معتاد است. من آقا ! این دُردنه ام را سخت بزرگ کردم… سخت…
حالم بد است این روزها…
شرمزده و به آهستگیِ پچ پچی یا زمزمه ای گفت والله… من گوشهای روحم تیز است…
پدرش محکم زد توی سرش . دردش گرفته بود بچه ام . محکم می کوبد وقتی حالش خراب میشود توی سرش / توی سرم / توی سر پسرم / توی سر زندگیمان آقا!
پسرم خواب بود. داشت توی خواب لبخند میزد یعنی آقا خواب فرشته ها را میدید؟
حالم بد است این روزها
از دهانش از چشمهایش از بینی اش اشک می آمد پاره ی جگرم.
جگرم سوخته…
مرد روبرو گفت : خانم مسایل شخصی شما به بنده مرتبط نیست من درصورتی میتوانم کمیسیون پزشکی ترتیب بدهم که پسرت بیماری صعب العلاج داشته باشد.در غیر اینصورت بروید وقت ما را هم نگیرید.
چادرش که کنار رفت دیدمش خط خنده اش عمیق بود حتما سی و چند ساله بود که به پنجاه میزد .
من که نمی شناسمش … فقط حدس میزنم.
– دلم که سفره نیست آقا ! مدرک کتک خوردن پسرم مال ِآن روزهای دو ماه گذشته را؟ دلش زخمیست . بیاورم مدرک ِ حرفهایم شود؟
– شوهرت بیخود کرده وقت امتحان زده تو سر پسرت. مگه دیوونه است ؟ البته اینها به ما ربطی نداره . اما خواهرمن ! هر چیزی راهی داره…
نصیحتش گل کرده بود . اینکه از شوهرت که اطاعت کنی کتک نمیخوری و اسلام گفته چه و چه و… از این حرفها …
سر آخرهم گفت به او که قانون گفته اگر که آقازاده اتون بیماری صعب العلاج داشت ما کمیسیون بذاریم و تاییدش کنیم . والسلام…
– مرد ِمن موج انفجار گرفته آقا !
به والله آرام میگفت .من گوشهای روحم…
– سالهاست آقا ! با آبروداری مثل سگ جان کندم . …گوشه ی اتاقمان افتاده بنده ی خدا. میگویند ببرمش تیمارستان… نمیبرمش آقا ! او سرمایه ی ماست.
– سخت بود گفتنش اینرا از لرزیدن حنجره اش فهمیدم وگرنه من که نمی شناسمش … فقط حدس میزنم
– مدرک جانبازیشو لطف کنید.مدرک دیوونگیشو…
– او دیوانه نیست آقا ! اگرهم باشد/ مجنون ِ شماها شده . زخمی شماها…
صدایش بلند شده بود. حق داشت…
– مجنون شده که شماها پشت ریشهای مصلحتیتان دل امثال مرا پاره پاره کنید. با قانونهای مسخره ی بی ارزشتان…
– خواهرمن ! اگه جانبازه مدرک داره . بیار…
آرام بلند شد. چادرش را روی سرش مرتب کرد . دلم برای چهره ی مغرورش لرزید برای دستهای زمخت پر از رگهای متورمش .برای قامت ِ تکیده ازین حرفهای ناروا / ازین روزهای نامرد ِ بی انصاف…
آرام و نرم گفت … من گوشهای روحم…
روزهایی بود که شما آقا ! فراموشش کردید. آنروزها برای پاسداری از مرزهای وطنمان / سند جور نمی کردیم . آنروزها نه همسرم که بسیار آدمها ی جان باخته ی راستین / مدرک جور نمی کردند تا امروز به پیشانیشان بزنند. من سرمایه ی ارزشمندم را به این کاغذهای نکبتی نمی فروشم.
رد ِ نگاهم بریده شد… بی حرفی رفت…. باورش کردم …اما باورش نکردند. باورش نخواهند کرد.
مرد به پوزخندی زُل توی چشمهایم زد و گفت : دروغ میگه به روح شهدا . اگه راست میگفت مدرکش کو؟
چشمهای وقیحش را بی نصیب گذاشتم و به زنی فکر میکردم که جانباز بود… به همسرش که جنون ِ باشکوهی داشت و به پسرش که …
حالم بد است اینروزها
به نقل از وبلاگ خانم بیژنی
دیدگاهها
دلم از خواندنش پاره پاره شد….
اجازه دارم به این مطلبت لینک بدم ؟ … کلی با خوندنش دلم لرزید … اونورها هم بیاین
کاشکی جوون های امروزی انقدر این نسل جنگ رو سوال پیچ نکنن که چرا جنگیدین چرا فلان کارو نکردین یه کم به این فکر کنن که اگه اینها جوونیشون رو فدا نمی کردن الان ما زیر دست کیا بودیم ؟ ناموسمون در امان بود؟ وقتی به این فکر کنن اونوقت آدمهای جنگ رو بیشتر احترام می کنن ، قبول کنین که تحمل شنیدن خیلی از حرف های بی رحمانه ما رو ندارن … دلشون پاره می شه …