حاج رجب قبل آنکه به دیدار رهبر برود و آرزوی چندین و چند سالهاش برآورده شود، جانبازی بود گمنام با چهرهای که خشونت جنگ نابرابر و ناجوانمردانه رویش مانده بود و در کوچه پس کوچههای یکی از محلات فقیرنشین مشهد روزگار میگذراند؛ کسی که کسی او را نمیشناخت و کسی رغبت دیدارش را نداشت.
حاج رجب که کارت جانبازی با درصدِ بالا داشت و بیمه تکمیلیِ بنیاد شهید، میتوانست به خرج بنیاد برود در بهترین بیمارستانهای آلمان و فرانسه و بریتانیا زیر تیغ بهترین جراحان حاذقِ پلاستیک تا صورت به هم ریختهاش را برایش ترمیم کنند، ترجیح داد خرج روی دست بیتالمال نگذراد و سهم نخواهد و با همین صورتِ متلاشی، دهها سال زندگی کند.
سیرتش نیکو بود. دوست داشت، دست آخر وقتی دست از دنیا میکشد، پیش خدا و ملائکه و رفقای از قبل ساکنِ بهشتش با همین صورت برود و برایش یادگار زخمِ جنگی که سالها از پایانش میگذشت، خواستنیتر بود از آنکه اطبای فرنگی یا وطنی نشانههای باقی در صورتش را برهم بزنند.
حاج رجب سهم داشت از انقلاب. سهامدار انقلاب بود. سهمش را هم گرفت. تمام و کمال؛ به قاعدهی یک سفر حج و یک دیدار با رهبرش عیدِ چند سال قبل. و این همهی سهم وتوقع و آرزوی مردی بود که سالها پیش، نانوائیش در مشهد را ول کرده بود به امید خدا و رفته بود جنوب برای خدا و جنگیده بود برای خدا و با زخمی عمیق و ماندگار برگشته بود به شهر و باز برای خدا. میان مردمی که دیگر دوست نداشتند با او رخ در رخ شوند.
همهی سالهائی که حاج رجب در لاک چهارگوشهی خانهی محقرش فرو رفته بود نه رئیس جمهوری به دیدارش رفت و نه وکیل و وزیری او را به حضور پذیرفت. و نه او توقعی از کسی داشت. و مثل همهی قهرمانهای خوب – قهرمانهای مُرده – وقتی که رفت، رفت در صدر اخبار و هی پیام تسلیت صادر و هی اظهار همدردی شد با خانوادهای که در همهی این سالها همپای حاج رجب درد کشیده بودند.
غرض اینکه؛ ما در شهر، در بین مردمانی که توی همین کوچه پس کوچهها بی سر و صدا میآیند و میروند، مثل حاج رجب محمدزاده هنوز داریم. هنوز تمام نشده نسل مردانی که از صدقه سر غیرت دیروزشان امروزمان آرام و پر از رفاه و راحتی است. رجب و رجبها رفتند؛ ولی ادامه دارند هنوز.
از مَردها قهرمان بسازیم نه از مُردهها.
—
لینک در تلگرام:
https://telegram.me/sarir209_com/214