سامراء شمالیترین شهر زیارتی در عراق است. شهری بین دو شعبه از رود پر آب دجله که حالت جزیرهای به آن داده و روزگاری پایتخت خلفای عباسی بوده و از جلوه و جمال و جلال و مدنیت آنقدر داشته که اسمش را از روی زیبائیهائی که داشته انتخاب کردهاند؛ «سُرَّ مَن رَئا» که یعنی شاد شود هر کس که آن جا را ببیند؛ «سامرّاء»
جلوهای که امروزِ روز به جز برج تاریخیِ متوکلِ عباسی در حاشیهی دجله چیز دیگری از آن باقی نمانده و شهر مثل همهی شهرهای دیگر عراق پر از خرابی و خاک و رمل و عمارتهای فرسودهی در حال ریزش است. در کنار سازههای بتنیِ غیراصولیای که بیحساب و کتاب و رعایت قواعد شهرسازی و حریم راه و خیابان و کوچه، تنگ در دل هم تنیده میشوند.
مدفن دو امامِ دهم و یازدهم در قلب شهر است. در مرکز پایتختِ عباسیها. در دلِ دژی نظامی که امروز چیزی از آن هم باقی نمانده و به جز حرم، از باقیِ مأذنههای مساجد شهر، اذان به قرائت اهل سنت پخش میشود و قبلتر – چند سال قبل – دیده بودم که در یکی از شوارع منتهی به حرم، کازینوئی قدیمی هم فعال است.
مرجعیت شیعه، روزگاری در عهد میرازی شیرازیِ صاحب فتوای تنباکو به سامراء کوچ میکند تا فضای شهری را که دو امام شیعه در آن مدفونند شکسته شود و این مصادف بوده با دوران استعمار انگلیس در عراق و حرکت مرجعیت با دخالتهای استعمار پیر پا نمیگیرد.
الغرض، حرم و بارگاه دو امامِ شیعه در سامراء همیشهی تاریخ مهجور بودهاند و اگر فصل زیارتِ امامان سامراء را در مفاتیحِ شیخ عباس قمی بخوانیم متوجه میشویم که تا زمان شیخ عباس قمی، اصلا حرم و بارگاهی برای آن دو امام ساخته نشده بود و شیخِ صاحب مفایتح الجنان –که خدایش غرق در رحمتش کند- مدفن این دو امام معصوم را در خانهای ذکر کرده که پنجرهای از آن به کوچه مانندی گشوده است و زوار حین تشرف، به آن خانه میآمدهاند و خبری از گنبد و گلدسته و… نبوده و میدانیم که حرمی را که القاعده چند سال پیش، از اساس منفجرش کرد را خاندان دنبلیها ساخته بودند و مدفن و سنگ مزار احمدخان دنبلی (حاکم خوی) در ورودی غربی ضریح تا قبل از انفجار موجود بود و به گواهی اسناد و تاریخ، املاک و مستغلات زیادی از سوی خوئیها در سامرّاء خریداری و وقف شده بود که در عهد صدامِ لعین همهی آن موقوفات تصرف شدند… . خاطرم هست که در عهد آن جانیِ سفاک، همه درهای منتهی به ضریح مسدود بود الا دری که بالایش به خطِ ثلت نوشته بودند؛ «باب القاعد المجاهد صدام حسین»
باری، این مقدمهی طولانی از آن جهت بود که بگویم امسال علیرغمِ بمبی که چند روز مانده به اربعین، در چند صد متری حرم منفجر شد و منجر به شهادت جمعی از زائران گردید، ازدحام بیسابقهای زوار مشتاق در آن مقبرهی متبرک موج میزد.
حوالیِ نیمه شب بود که از گیتهای بیشمار بازرسی رد شدیم و رسیدیم به سامرا و به حرم.
شاهراه موصل-بغداد که شعبهای از آن منتهی به سامرّاء میشود، بقدری ناامن و مورد دستاندازی و تعدی و انفجار است که در ایام معمولیِ سال و در کاروانهای حفاظت شده، به کسی اجازهی تردد بعد از ساعت چهار عصر را نمیدهند و ازدحام زائرانی که حتا محوطهی صحن و زیرزمین و سرداب مقدس را پر کرده بودند این را میگفت که داستان امسال با هر سال دیگری فرق دارد و جمعیت بقدری زیاد بود که تو انگار کنی به حرم شاه مردان در نجف آمدهای یا در صحنِ گوهرشادِ امام رضائی… .
بماند که آثار آن انفجار هنوز در گوشهگوشهی حرم باقیست و بماند که یکی دو ساعت بیشتر در شهر محصور بین نهرهای دجله نماندیم.
با پدر شهید جوانی که امسال توفیق خادمی حرم را داشت قرار داشتم و هرچه گشتمش کمتر یافتمش و قصهی زیارتِ امسالمان از سامرّاء مثل پارسال و سالهای قبل مختصر بود.
شهری که محل ولادت امام عصر و هم محل غیبت ایشان است و خدا به حق امروز که روز شهادت امامِ عسکری است، در فرج فرزندش قائم آل محمد – که درود خدا بر ایشان باد- تعجیل کند. آمین.