تذکر

رسم شهر ما این است که در تشییع جنازه، مردها همراه تابوت تا سر قبر بروند و منتظر بایستند برای انجام تشریفات شرعی ِدفن تا وقتی کارِ خاک‌سپاری تمام شد، سر مزار، دعای خیرِ روحانی در حق مرحوم تازه درگذشته را آمین بگویند و بروند رد کارشان.
اصلش هم این است که خیلی‌هایی که برای تشییع می‌آیند در اثر فشار رودربایستی با بازمانده‌های مرحوم، از کار و زندگی و دنیایشان می‌زنند و کج می‌کنند سمت قبرستان و کسی دلش به حال مرحومی که قرارست تا ساعتی دیگر درگیر فشار قبر و نکیر و منکر شود، نسوخته است. و نیت و فلسفه‌ی شرکت در تشییع که بیشتر، پیِ متوجه کردن و متنبه کردن و یاد کردن از قبر و قیامت و سوال و حساب است، فراموش شده و می‌شود.
الغرض، رفته بودیم برای تشییعِ یکی از آشناها و سرپا منتظر بودیم که کار تمام شود! و طبق عادت، بی آنکه عبرتی بگیریم و یادی از مرگ کنیم، برگردیم سر کار و زندگی‌مان.
کار دفن و دعا که تمام شد، وقتی مردم صف بسته بودند دور قبر که جلوتر بروند و فوتِ تازه مرحوم را به بازماندگان تسلیت بگویند و آرزوی صبر کنند و در اصل، به چشمِ بازماندگان صاحب منصبِ مرحوم بیایند و خودی نشان بدهند بین تشییع کنندگان و به اصطلاح اسم بنویسند، روحانیِ پیرسالی که خبر از سابقه‌ی انقلابی‌گری و مبارزه و جهادش داشتم و حالا سنی از او گذشته بود و تکیده بود و تکیه داده بود به عصای چوبیش، با صدایی بم، طوری که به گوش همه‌ی حاضران برسد بانگ برآورد:
«آی مردم! برای شادی روح شهیدانی که امنیت و شرف و غیرت را مدیون خون آنهاییم؛ اجماعاً رحم الله من یقراء الفاتحه مع الصلوات… .»
و با همان تُنِ صدا حمد و سوره‌اش را خواند و باز خروشید که؛ «مردم! شما را به خدا، شهدا را از یادتان نبرید. این‌ها رفیقان شما بودند. دور از مردی و جوانمردیست که آدم رفیقش را از یاد ببرد. قصه‌ی مردیِ رفقای شهیدتان را به بچه‌هایتان هم بگویید. بگویید که این‌ها از همه چیزشان گذشتند تا ما امروز از دین و شرف و غیرت‌مان نگذریم… .»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.