یه قراری با خودم گذاشنه بودم که شبای جمعه یه مطلب راجع به شهدا بنویسم.امروز عصر هم به سوژه و اینکه این دفعه از چه زاویه ای به قضیه نگاه کنم ،ذهنمو مشغول کرده بود.
دم غروب یکی از بچه ها زنگ زد و گفت که امشب تو آمفی تئاتر هلال احمر میتینگ انتخاباتی حزب… برگزار میشه و فلانی هم به عنوان سخنران جلسه قراره سخنرانی کنه؛ بیا دنبالم باهم بریم. نمی دونم چرا وقتی اسم … رو شنیدم ناخود آگاه ،یاد بخش سوم حرفای خدا بیامرز حمید باکری افتادم :(( یه عده تون هم به مخالفت با گذشته تون یر میخیزید و به اون پشت پا می زنید…))
نمی دونم اگه شهدا امروز بودنو دعوای قدرت اینارو میدیدن که واسه چند روز مقام دنیا چه جوری تو سر وکله همدیگه میزنن، چی به اینا می گفتن؟
کاش به این یقین می رسیدیم که شهید زنده است…
امشب یه جلسه دیگه هم برگزار میشه؛ اما نه توی آمفی تئاتر و نه برای رای جمع کردن؛
امشب جمع باصفای مردان مرد باز دور هم جمع میشن تا خاطره روزای سبز حماسه رو یه بار دیگه refreshکنن …
یا علی
دیدگاهها
دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه
هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا