بازی در وقت اضافه

می گفت سال ۶۷ بعد کلی دوا و درمان، دکترش تو انگلیس بهش گفته که دوسال بیشتر زنده نیستی.
بعد سر انگشتی حساب می کرد که با احتساب حرف جناب طبیب، نوزده سال قبل می بایستی ریق رحمت را سر می کشید.
کاری هم نداشت که چرا آنهمه تیر و ترکشی که تو تنش مانده، چرا تا بحال کاری بکار زنده بودنش نداشته اند!
فقط می گفت این سالها، وقت تلف شده ی بازی دو سر باختش با دنیاست.
می گفت، درست همین جاست که قانون گل طلائی بکارش می آید!

مرد قصه ی ما، نوزده سال است که بعدِ صلاه صبحش «امّن یُجیب» می خواند!

دیدگاه‌ها

  1. riva

    خدای عزیز! توی مدرسه یاد گرفته‌ام که تو می‌توانی از کرم ابریشم پروانه بسازی. به نظر من این کار تو واقعاً محشر است. برای خواهرم چه کار می‌توانی بکنی؟ او زشت است. لطفاً به پدر و مادرم نگو که من این را برایت نوشتم. از کتاب “نامه‌های بچّه‌ها به خدا”

  2. riva

    خدای عزیز! توی مدرسه یاد گرفته‌ام که تو می‌توانی از کرم ابریشم پروانه بسازی. به نظر من این کار تو واقعاً محشر است. برای خواهرم چه کار می‌توانی بکنی؟ او زشت است. لطفاً به پدر و مادرم نگو که من این را برایت نوشتم. از کتاب “نامه‌های بچّه‌ها به خدا”

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.