امروز در برزخی از دلتنگی و رجاء، فقط آیه خوانده ام؛
«وَلا تَحسَبَّنَ الذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ اَمواتا. بَل آَحیاٌ عِندَ رَبِهِّم یُرزَقوُن …»
این یکی دو سه روزه، هر بار که پیچ رادیوی ماشین را باز کرده ام و از پدر گفته اند،باز آن زخم کهنه سر باز می کند.
چرا نیستی تو؟
کجای آسمان بی نهایت خدا نشسته ای؟ از کدام ستاره ی پُر سو نگاهم می کنی؟
سر به کدام سمت آسمان برگردانم که نگاهم به نگاهت گره بخورد؟
می خواهم روزت را تبریک بگویم.
همین!
دیدگاهها
ولا تحسبن…….
تبریکت را بگو!
.
.
.
بل احیا عند ربهم!
دوش آگهی زیار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
از دست رفته بود وجود ضعیف من
صبحم به بوی وصل تو جان داد باز