با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم؟

عمو می گفت روزهای آن جائی که تو رفته ای – بهشت منظورش بود! – مثل روزها و ساعتهای ما نیست که زود زود بیایند و بگذرند و تو یک هو ببینی که ای دل غافل! سالهاست از کس و کارت بی خبری. می گفت هر هزار سال ما، یک لحظه ی آنجائی که الان داری درش خوش می گذارنی هم نمی شود. می گفت به ساعت آنجا،هنوز یک لحظه هم نشده که از پیش مان رفته ای …
عمو این ها را از طرف تو می گفت. اصلن شاید تو یادش داده بودی این حرف ها را. نمی دانم.
فقط …
تو بااین همه حرف های خوبی که بلدی یاد عمو بدهی، چرا یادم نمی دهی که وقتی دلم تنگت می شود چه چاره کنم؟