بین آدمهائی که رفته ام سراغشان تا برایم از پدرم – پدری که ندیده ام اش – بگویند، به آدمهای جالبی برخورده ام.
جالب تر، تنوع آدمهائی است که هر کدام را به تنهائی می شود صمیمی ترین دوست بابا دانست و هیچ کدامشان به هیچ کدام نمی خورند. از پخش کننده نوشابه بگیر تا کشاورزی در بالادست ارس و نماینده ی مجلس و تعمیرکار تلویزیون و برج ساز و شهردار.
حالا یک نفر آدم در بیست و خورده ای سال قبل – که تنوع ارتباطات به کثرت امروز نبوده و گروه های دوستانه نوعا هم سطح و هم فکر و هم طراز بوده اند – چقدر می توانسته پتانسیل جذبی داشته باشد که طیف دوستان صمیمی اش به این تنوع و کثرت است و این حلقه ی دوستانه، هنوز که هنوزست روابط صمیمانه شان را با او گرم نگه داشته اند و انگار اصلن شهادتی اتفاق نیافتاده و زنده گی! علی شرفخانلو هنوز جاریست که هربار گره در کار دنیایشان می افتد یکراست می روند سراغش و هربار و هربار و هربار، تا جائی که می توانسته و می شده، از عالم ملکوت برایشان سیگنال های حل کننده ی مشکلات و انرژی های مثبت روحی و معنوی می فرستد.
شاید با اثراتی که از بعد گذشت بیست و شش سال از شهادت یک شهید در دوستان و نزدیکان او دیده می شود بشود فهمید اینکه خدا در کتابش می فرماید:« این ها را مرده مپندارید چون که اینان زنده و در نزد خدا مرزوقند و از فضلی که خدا به شان داده شادان اند و در راه ماندگان را بشارت می دهند…*»، یعنی چه؟
خدا بیامرزد امام را که می فرمود: شهدا در قهقهه ی مستانه شان و در شادی وصولشان … عند ربهم یرزقون اند.
*. آیه ی یکصد و شصت و نهم سوره ی مبارکه ی آل عمران