مجلس تنهائی

مجلس یازدهم: اینک هر چیز یا سرخ است یا حسینی نیست!
گردی سخت و سیاه و تاریک برخاست و بادی سرخ وزید که هیچ چیز پیدا نبود: آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت – چنان که ستارگان در روز دیده شدند.
هیچ سنگی را بر نداشتند، مگر زیرِ آن خونِ سرخِ تازه بود.
مردم پنداشتند عذاب فرود آمد.
کسی در لشکر آمد و فریاد می زد.
او را از فریاد منع کردند.
گفت « چگونه فریاد نزنم و حال آنکه می بینم رسولِ خدا را: ایستاده، نگاه به زمین می کند و جنگِ شما را می نگرد. و من می ترسم بر اهلِ زمین کند و من با آنها هلاک شوم. »
آنها با یکدیگر گفتند « دیوانه است. »
او جبرئیل بود.

و جمعه بود، دهمِ محرّمِ سالِ شصت و یکم، ما بین نمازِ ظهر و عصر.
و حسین پنجاه و هشت سال داشت.
کتاب آه
صفحه ی چهار صد و یازدهم.

دیدگاه‌ها

  1. من.

    (این کامنت کاملا بی ربط است!)
    ممنون. موسیقی اش را رفیق شفیقی برایم آورد. این آهنگ را دوست دارم چون وقتی می شنوم یاد فریادهای آن مرد توی استخر آن آسایشگاه می افتم. یاد تنهایی آدم موقع مردن. موسیقی خوبی است.
    از لطف تان ممنونم.

  2. nashenas

    خداوند یزید زمان و تمام سربازانش را نابود کند. من به چشم خود دیدم چگونه یزیدیان مردم را به خاک و خون کشیدن. نفرین بر تخت حکومت که که انسان را از انسانیت به شیطانیت می‌رساند. بر خودم هم نفرین میفرستم که چرا تا به امروز در رکاب یزید زمان خدمت کردم. ولی‌‌ای خدا به وحدانیت تو قسم که من نیتی به غیر از خدمت در راه تو نداشتم. ولی‌ توبه می‌کنم. توبه می‌کنم از خدمت به شیطانی که در ظهره عاشورا زن و مرد را به خون کشید. ولی‌ چرا در روز عاشورا؟ چرا؟

  3. وحید

    سلام
    ممنون از بابت دعوتتون
    سایت خوبی دارید
    موضوع هم خوبه ..
    خسته نباشید دوستان ..
    دعا کنید برایم کمی عوض بشوم
    یا حق

  4. فدائی رهبر

    سلام بر حاج حسین عزیز،حاجی جون! شما با تموم فقیر فقرا سنگین هستی یا فقط من اینطوریم؟حاجی تو که به تمام معنا انسانیت را درک کردی دست مارم بگیر تا گم نشیم .البته اگه لایق دست دادن باشم

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.