اینم یه جورشه خب!

توی یک هتل آپارتمان نقلی در یکی از محله های نزدیک حرم…هفته های اولی که مشهد بودم چون جایی را بلد نبودم فکر میکردم مشهد فقط چهار تا خیابان اطراف حرم و بازار رضا و هفده شهریور است…کل تفریح من این شده بود که عصرها بروم بازار رضا را بالا و پایین کنم…چطور برایتان بگویم که بازار رضا چه جور جائیست؟ یک راسته دراز پر از لامپ و تسبیح و انگشتر و کفن و سجاده و زعفران و زرشک و نبات که همه جاهای خالی باقیمانده را با آدم پر کرده باشند…آن هم چه آدمهایی… تا شعاع یک کیلومتری اطراف حرم چند تیپ آدم بیشتر نمیبینی…لنگ و لوک و شفته شکل که برای شفا گرفتن آمده اند…()/حاج آقا/()که برای زیارت با خانواده امده اند…اعراب دشداشه پوش و زنهای روبنده دارشان با یک دوجین بچه جقله…نوجوانهای مدرسه ای با تیپ بسیجی که عموما از طرف مدرسه هایشان با اتوبوس به مشهد اورده شده اند…و البته خانواده هایی که من انها را کارمندزاده میدانم…تیپهای مذهبی مدرن شهری که تقریبا تمام ادارات دولتی از آنها پر شده و مردهایشان حتی ممکن است چهار تیغه کنند و زنهایشان هم البته مدتهاست چادر را رها کرده و به مانتوی گشاد بالای قوزک و روسری و البته کلیپسی که پشت موها را بالا بیاورد رو آورده اند…
پی نوشت:
این چند خط بالا، روایت وبلاگ نویسی است به نام شراگیم که نوشته هایش هر از گاهی در لایک و شایر گودری به تورم می افتند!
نوع نگاه و روایتش از امام رضا (علیه السلام)ی دوست داشتنی و مشهد مصفایش برایم جالب بود.
جناب شراگیم!
از اینکه دو کلمه از نوشته هایت را به تیغ سانسورم بریدم از شما عذر می خواهم!