زنده گی
جریان دارد! و در جریان بودنش خواستنی است.
اما خیلی ها بی آن که بخواهند از گردونه ی زنده گی پرت می شوند…
روزی هزار هزار آدم
که سر دست می گیریمشان و پرت شدنشان را که مرگ می نامیم، به عزا می نشینیم!
اما
من آدم هائی را سراغ دارم که سال هاست عمرشان به دنیاست. انگار تمامی نداشته باشد عمری که از خدا گرفته اند. انگار که خدا آن ها را به شهادت روزهائی که می گذرند مبعوث کرده باشد. یا گوئی حجت بالغه ای باشند برای آن آیه که روز نخست خلقت فرمود: اِنّی اعلم ما لا تعلمون! *
و زنده گی
– و نه آن حیات نباتی که مقهور نان و آب و اکسیژن ناخالص! است –
چنان در آنان تنیده که مدارشان از حلقه ی تاریخ و روز و ماه و سال گذشته و وقتی بعد سی سال می روی سراغ مانده گانی که از آن ها جا مانده اند، قبل تر از هر سخنی و سلامی، میهمان اشکی می شوی که در قاب چشم حسرت بارشان تراویده.
این جاست که می فهمی عند ربهم یرزقون ** یعنی آنان که باید! زنده بمانند تا شاهد و مبشر و گواه روزهائی باشند که با ما بوده اند و زیسته اند، و آن قدر نزدیک که هیچ روزی حضورشان بر ما عیان نشد و یادمان بیشتر اوقات بی آن که بفهمیم شان غافل از یاد شاهدانی بود که خدا هیچ گاه زمین را بی شهادت ایشان خوش نداشته است… و این افشای سرّی است که اول بار بر روی نِی عیان شد…
ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم، کانوا من آیاتنا عجبا؟! ***
=============
*.- (سوره ی مبارکه ی بقره. قسمتی از آیه ی سی اُم)
**.- (سوره ی مبارکه ی آل عمران. قسمتی از آیه یکصدوشصت و نهم)
***.- (سوره ی مبارکه ی کهف. آیه ی نهم)