دلم لک زده برای گوشه ی دنجی هیئتی که کسی نشناسدت و کسی کاری به کارت نداشته باشد و تو باشی و خودت و یک بغل صفا از خزانه ی غیب حسین و بعد سر فرصت و از سر طیبت بنشینی و یک دل سیر گریه کنی … دلم یک بغل گریه می خواهد. یک …
ماه: ژانویه 2009
در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی شود! و تو ان راز سر به مُهری که هر که را عیانش کرده ای – پاک – باخته است. آی آقای پاک بازان عالم ؛ پاکم کنم و خاکم کن! یا علی مددی …
آی آقائی که آب در حسرت لبهایش گرفتار حسرتی ابدیست، من – ما – هنوز گرفتار جهالت ازلی مانیم. می سوزیم. ما از تو و علم سرخی که برافراشته ای، تو را می خواهیم. ما گرفتار توئیم … حلوا به کسی دِه که محبت نچشیده ست!