دلم لک زده برای گوشه ی دنجی هیئتی که کسی نشناسدت و کسی کاری به کارت نداشته باشد و تو باشی و خودت و یک بغل صفا از خزانه ی غیب حسین و بعد سر فرصت و از سر طیبت بنشینی و یک دل سیر گریه کنی …
دلم یک بغل گریه می خواهد.
یک دوجین هق هق …
یک خروار لرزش شانه …
دلم
حسین
می خواهد.
دیدگاهها
جایی هست که خودت می دانی
فکر نکنم هرکسی بتواند آنجا را تحمل کند
پس تو تنها می مانی
می دانی آنها اگر پر رو نبودند خجالت می کشیدند که آنجا بیایند