نشانم از دوستی و دوری تو، (چین) های هر روز بیشتر شده ی پیشانی ام باشد یا شوقی که هر روز و هر روز با نیامدنت، فسرده تر می شود؟
نشانم زخم عشق شما باشد که ردش هنوز روی دلم هست و خواهد بود؟
اصلا می خواهی نشانم عهد های بسیاری باشد که بارها بستم و شکستم! و تو شاهد تری!
ببینید! ما – من – معتقدیم تا نیائید کار دنیای ما راست نمی شود! کار دین مان هم پیش کش! که نیامدنتان سبب اختلاف قرائت هاست و افراشتن علم های بسیار که نام دین به یدک دارند و تنها رنگی که ندارند همان دین است!
ببینید آقای منجی ِ منتظَر! ما تنها مستمسکمان دوست داشتن شماست! آن هم اگر ازش غافل نشویم.
به انتظاری که ما می کشیم، آبی گرم نمی شود. همه کار ما لنگ آمدن شماست و بس!
می دانم که می دانید ما در ته ِ دل ِ آلوده مان باور بلورینی داریم سخت دوست داشتنی، که از جان عزیزترش داشته ایم و آن نیست الا باور بودن و آمدن شما!
ما را و باور بلورین دیرپایمان را ببار.
به حق امشبی که نیمی از شعبان گذشته و اهل معنی آن را هم سنگ لیله ی قدر می دانند.
اگر ام شب شب قدر و تقدیر مقدرات است، که هست! زرق من را – ما!را- باران بنویس.
کلمه بنویس.
اجابت و سعی و صفا نیز.
ما را در لباس یارانت بنویس.
آن قدر که لباس سفید مان به خونی که در پای تو خواهیم ریخت سرخ شود.
آمین.