وَ وَجَدکَ ضالاً فَََََََََََهدَی! *

آدم که داخل ماجرائی باشد بیشتر ِ ابعاد قصه را نمی شود- نه که نخواهد – ببیند!
داخل ماجراهای ما
حیرانی زائد الوصفی حکم فرماست.
می گفت: حیرانی، اضطراب می آورد و اضطراب خصیصه ی خوبش اینجاست که تصمیم آدم را دقیق تر از آب در می آورد!
آی تو که آن بالا نشسته ای!
حیرانی مرا با تو پایانی نیست.
اضطرابم را نیز!
بیا و به این بی چاره گی چند ساله، پایان خوش عطا کن.
بگذار وارد میهمانی رمضانت که می شویم بی اضطراب و دغدغه باشیم.
بگذار سر سفره ات که می نشینیم، دل مان آشوب نباشد.
بگذار مشغول تو شویم و نه مشغول ردیف کردن سیاهه ی اضطراب ها و پریشانی ها…
روا مدار بی چاره و بی راه و بی راه نما وسط این همه!! دو راهی، متحیر و مجبور ِ انتخاب بد و بدتر شویم.
بیا و با ما راه بیا.
بیا و دل ما را صاحب باش.
اصلن خودت یادمان داده ای شعبان که شد تو را در فقرات مناجات شعبانیه ی سیدالساجدین این سان بخوانیم که او می خواندت:
«اللّهمّ صَلّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّدٍ وَ اسمَع نِدائی إِذا نادَیتُک وَ اسمَع دُعائی إِذا دَعَوتُک وَ أَقبِل عَلَیَّ إِذا ناجَیتُک وَ قَد هَرَبتُ إِلَیک وَ وَقَفتُ بَینَ یَدَیک»
و حال مان
حال کس پریشانی باشد که به سویت گریخته است!
و منم آن چموش گریزپای از دایره ی رحمت تو که این سان بی چاره به سوی تو گریزان.
از گوشه ای برون آی
ای کوکب هدایت!
============
*.- (سوره ی مبارکه ضحی. آیه ی هفتم)