“ای بتشکن رفتی ولی ما را نبردی زین داغ، تو چشمِ دلهامان فِسُردی در ناامیدی شیشهی غم را شکستیم اما پس از تو دل به اسماعیل بستیم…”
ماه: ژوئن 2014
و مفتخرم به پدری که پاسدار بود. و به لباسی که مفتخر به پوشیدنش بود. و به خونش که به گواهی عهدی که با امامِ شهیدش بسته بود، روی لباس سبز پاسداریاش ریخت. و به راهش که مستقیم میخورد به بهشت. و یقین دارم که خدا، آن بالا بالاها، هوای پاسداران انقلاب خمینی را یک …
وقتی در قحطی گرمای نگاهِ چشم در چشم با تو، در ناامیدیِ محض، وقتی دیدمت نشسته پشت رحل، به ادب، چار زانو مقابل کتاب کریم، مشغول فراز و فرود صوت با لحنی خوش که نمیدانم چرا آنهمه به گوشم آشنا بود، خواستم روایتت – روایتش – کنم و نخواستی و نشد. و حیف از آن …
تو را در قابِ دیده داشتن، هیچ بار سهم تماشای دیدگانم نبوده. تو را ندیدهام و تو را ندیدن همیشهی خدا داغ بزرگی بوده بر دلم و دلم خوش بوده به دیدار چند عکس تکی و جمعی که تو درآنها بودهای، بیآنکه صدایت را شنیده باشم و تصویر متحرکی از تو – شده به قدر …