نقض عیش مکرر

بساط هندوانه و اصحاب هندوانه خور که جمع و جور شد، کج کردیم سمت مزار شهداء. لیله‌ی رغائب بود و بهانه‌ی در مزار بودن جور.
تا پهن شدن بساط و قاچ شدن هندوانه‌ی زبان بسته، هرکدام‌ بچه‌ها رفتند سی ِ سنگ مزاری که باید می‌رفتند.
او اما نرفت و ماند کنار بساط و وقتی چشم‌های سوال‌دار بقیه را دید، طوری که همه بشنوند صورت برگرداند سمت پدرش و داد زد:
آقا! مزاحمت نمی‌شوم. به عیشت برس…
نصف شبی زآ براهت کنیم که چه!
حیف آن خلد برین جوار نعیم و حوری و غلمان و نهر عسل و وَ دَانِیَهً عَلَیْهِمْ ظِلَالُهَا نیست که ولش کنی و رو کنی سمت ما؟
ما که دست‌مان کوتاه است و خرمای عیش مکرر تو بر نخیل!
لااقل آن‌جا که هستی، یاد محمدت باش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.