از همان سالهای کودکی
که وقت صلاه ظهر و با ذوق تمام
از حوض نقلی مسجد وضو میگرفتم و
آببازی و مسلمانیم قاطی هم بود و بیشتر از وضو گرفتن، خوش داشتم که با هر مشتی که داخل آب میکنم برای شستن صورت و دست راست و چپ، خلوت ماهیقرمزهای ته حوض پریشان شود
و همزمان از مآذنهی قدیمی مقبرهی علّیه، صدای داوودی مؤذنزادهی اردبیلی به آسمان میرفت که بعد شهادت به ولایت امیرالمؤمنین با صدائی ریزتر و پشتبند شهادتنامه میخواند که:
قد افلح المؤمنون بولایتک یا امیرالمؤمنین…
لذت شیعهی شیوهی تو بودن رفتهاست زیر پوست من.
و آموختهام که جز به شیوهی تو
قرآن نمیشود خواند
و عاشق نمیشود شد
و زنده نمیشود ماند…
دیدگاهها
امروز هم که نشستی مطلب نوشتی و اضافه کردی ای ول
بسم الله
سلام
حاجی جان اینهم داستانی که قبلا روی کاغذ خدمتتان بود اصلاح شده اش است، گرچه وقت شریف پُر است و از اینکه وقتتان را به قدر خواندن این مطالب کثیرالایراد اختصاص میدهید بی نهایت متشکر و منت دار !
در پناه حق
تلفن همراهم زنگ خورد، گوشی را که برداشتم شماره برایم خیلی آشنا بود،صحبت که کردم فهمیدم دوستم است،میگفت میخواهد خانه بخرد،قرار گذاشتیم و رفتیم بنگاهی، تا برایش خانه پیدا بکنیم،همان که نشستیم از موجودیمان و متراژ درخواستیمان گفتیم، بنگاهی همین که توضیحات ما را شنید گفت الان دم دست خانه ای دارم که هم با جیبتان میخورد و هم متراژش کارتان را راه می اندازد،راه افتادیم و رفتیم تا خانه را از نزدیک ببینیم.توی مسیر که با ماشین میرفتیم بنگاهی از دکوراسیون خانه ، کچبری ها و رنگ آمیزی دل باز! خانه برایمان زیاد گفت، برای دیدن خانه مشتاق تر شدیم، جلو خانه که رسیدیم از ماشین پیاده شدیم، دوستی که کمی عجول بود دور و اطراف خانه را سرکی کشید و گفت: آقای بنگاهی! آنهمه تعریف و تمجید که از خانه میکردی را نمیبینم؟! ، بنگاهی هم با خنده ای زیر لب گفت: عجله نکن بگذار کلید درب خانه را پیدا کنم داخل خانه که رفتیم همه ی آنهایی که میگفتم را خواهی دید! وارد خانه که شدیم فهمیدم زیبایی خانه بیشتر از حدی بود که در مسیر شنیده بودیم!
زیبایی داخل خانه را از بیرون نمیشود تماشا کرد،باید وارد خانه شد تا لمس کرد تمام چیزهایی را که آن مرد میگفت!، قلب ادمی به حکم ((القلب حرم الله)) خانه ی خداست، برای لذت بردن از زیبایی های توصیف شده از داخل خانه، باید وارد خانه شد،هر خانه ای دربی دارد، کلید این درب نزد خودِ انسانهاست،تا وارد خانه نشده ایم توصیفات بنگاهی چیزی مثل خیالات است!.انسان تا زمانیکه کلید خانه ی قلبش که همان خود شناسی است را پیدا نکند از زیبایی های درون خانه که همگی متعلق به صاحب خانه است محروم می ماند!
لمس زیبایی های خدا، از بیرون خانه چنگی به دل نمیزند،باید وارد خانه شد تا فهمید (( شنیدن کی بود مانند دیدن))
هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند