بعد آن طوفانی که مبشّر رحمت بود و آمده بود که بساط همهی کیسهدوزان و اهل تزویر و ریا را از دور ِ دایرهی قبور شهداء بزداید، در هیر و ویر رتق و فتق مجدد امور و ساماندهی حال و قال، همه را جمع کرد توی اتاقک نگهبانی تا برای مراسم فردا توجیهشان کند.
آفتابسوخته، رشید و خوشقد و بالا
عین خود شهداء
و تو اصلن پنداری یکی از خودشان
بسمالله گفت و گفت که اینها که فردا بناست اینجا خانهشان شود، از اولیاء الله اند. و این ولیّ خدا بودن آن دو شهید را چنان به رخمان کشید که تو انگار کن دارد از عینیتی مطلق و ملموس و در دسترس و قابل رؤیت سخن میگوید و هیچ حجابی بین او و چیزی که میگوید نمانده…
میگفت: همهی این رتق و فتق ها که کردهاید و خواهیمکرد، از مستحبات تدفین است،
اما چون این ها شهیدند و شهید از اولیاء خاصهی خداست و همه چیزش را ریخته پای عشقی که در سرش بوده، ما باید! همه کار برایشان بکنیم.
از گل و تاج گل و عطر و عود و اسپند بگیر تا چهار شاخه ی تـَـر برای زیر دو کتف شهداء و تو هرچه به عقلت میرسد مهیا کرد برای دو شهیدی که آنقدر برایش عزیز بودند که از آن سر دنیا آمدهبود تا حاضر در مراسم تدفینشان باشد…
بگذریم…
این ها را که نوشتم، مال چهل و اندی روز قبل بود و یاد شیرین کار در تپهی شهداء… اما دیروز که دلم لک زده بود برایت و آمدهبودم که مگر یک دل سیر ببینمت یادم افتاد که رفیقی داشتم که یقین از چشم هایش میتراوید وقتی میگفت شما از اولیاء الله اید! آنقدر که اشعهی یقینی تاباند که تا دور دست دل من هم ساطع شود و من هم بیاموزم که شما را به نام خودتان و قدری که دارید بشناسم و بخوانم…
ولیّ خدا بودن لابد آداب و اسباب دارد! یعنی لابد کمی بیشتر از خیلیها نزدیکاید به خدا. لابد خدا حرفتان را بهتر میشنود. لابد خدا ان را کمتر زمین میاندازد. لابد بخواهید واسطهی فیض شوید زودتر نُقل اجابت میریزید توی دامن کسی که تشنهی فیضان رحمت خداوندیست…
حالا با این اوصاف و اینهمه ید بیضاء که خدا به شما داده، دلتان میآید دلِ کسی که از رگ و پی و پوست خود شماست گوشهای بپوسد و نگاهش نکنید؟ دلتان میآید؟!
دیدگاهها
“محمد حسین باغبان” ، کارگرزاده ای بود از استان اصفهان. یک ناخنش به خاطر جوشکاری کبود بود، روزهای آخر قبل از عملیات خیبر ، به همرزمش شفیعی گفت اگر شهید شدم مرا از ناخنم و گودی کف پایم بشناسید. شفیعی دلش لرزید. بارها حسین را دیده بود که با گریه میگفت خدایا مرا مثل امام حسین (ع) شهید کن.
اواخر اسفند ، وقتی شفیعی را برای شناسایی شهدا به تعاون لشکر ۱۴ امام حسین(ع) خواستند ، حسین را فقط از روی ناخنش و گودی کف پایش شناخت ، چون حسین سر نداشت..
روحمان با یادش شاد