طوفانی که آمد و رفت، یادم آورد باید! دل از هر چه غیر خداست کـَند.
یادم آورد دل اگر دل باشد، مـِلک مطلق و مال بی شریک ِ دلدار است.
یادم آورد در خانهی دل و در خلوت یار، جز یار نمیگنجد!
فهمیدم این طوفان
مشیت حکیمانهای بود که خدا بندهاش را به آن آزمود و به هر آزمون، شکری واجب و “ قلیلٌ من عِبادی الشَکور…”
غرض، دوستان دور و نزدیکی که این یکی دو روز، جویای حال و قال و فال ما بودند، خبر باشند که
اینجا هنوز چراغی روشن است که در بلاترین طوفانها هم راه نشان ِ طوفان زدهگان میدهد و اگر نمیبود، کار صاحب این سطور با کرامالکاتبین بود…
و ایکاش خدائی که در این نزدیکیست
به باران طهورش، بشوید و ببرد هر پلشتی را که حجاب بین معبود و مخلوق است… آمین!
دیدگاهها
اوست گرفته شهر دل،من به کجا سفر برم..؟