تو را به جان رنگهای زندهای که با آن نقشِ خزان در تابلوی سحرانگیز پائیز میکشی
تو را به حرمت برگ درختان سبز که سرخ و زرد و نارنجی شدهاند
تو را به زیبائی فصل پوستاندازی زمین و زمان و روزهای کوتاه
به هلهلهی دم غروب کلاغهای روی چنار
به تقدس معجزهی چرخش فصلهایت که هر ساله و هزار ساله است
به ناز کرشمهی باد که رخت از بر درخت بر میکَند؛
ما را محرم سرّ دلانگیز و جلوهی روحانگیز فصل هزار چهره و هزار رنگ نما
و با زنگارهای دلمان آن کن که با برگهای زرد شده بر تارک تناور بید مجنون کردی…
دیدگاهها
سلام دو هفته ای میشه هر روز نوشته هاتونو میخونم قلمتون عالیه.