در جواب عرض گلههای به جا و بیجای من، فقط این را داشت بگوید که؛
چارهای نیست! تحملش کن. چهلش را رد کرده. سخت بشود خُلق و خویش را عوض کرد. آدم چهلش را که رد کند، اخلاقش، چه خوب و چه بد، ملکهاش میشوند و تغییرش سخت است و چارهاش تحمل است و تاب آوردن و دم نزدن…
و من فارغ از ضرری که ضمیر عرض گلههای چهل رد کردهام به سیستم میزند و زده و خواهد زد، دل ناگران این شدم که نکند آنقدر نیائی که چهل ساله شویم و وقتی بیائی که خُلقمان سفت شده باشد و دلمان سنگ و مشیمان به اخلاقت نخورد و تو ناگزیر، همراهمان نکنی…
من!
ترسم تو بیائی
و من آن روز نباشم!