به عوض خیلی دیگر از همکاران که اسمشان در لیست قبولیهای آزمون اخیرِ سازمان نیست و دچار دلهُره و یأس و ناامیدیاند، اسم و تفضیلاتِ ایشان هم جزءِ قبولیهای آزمون استان و شهر خودمان است و هم لایِ قبولیهای استان هرمزگان.
اسمش را میخواهی بگذار شانس و بخت و اقبال، یا هر سبک و صناعت دیگر. به نمرهی خوب و رتبهی نیکوئی برندهی رقابتی فشرده شده و حالا اما از این سوی بام افتاده و دو دل مانده بین انتخاب شهر و استان خودمان و کوچیدن به قلب خلیج فارس و ارتزاق از کرانههای آبیِ جزیرهی قشم.
این دو دلی و تردید و دو به شکّی بود تا امشب که دیدمش و گفت شنیده که امیرمومنان – که درود خدا و فریشتگان بر او و اهلش باد – فرموده که از علاماتِ نیکبختیِ مرد یکی این است که روزیاش نزد اهل و عیال و وطنش حاصل شود و گفت که به حرمتِ کلامِ امیرِ بیان، و اطمینان به صدقِ وعدهی علیِ مرتضا مصمم شده که بخت خود را در شهر خودمان بیازماید و حیرت کردم از اینکه؛ به ریخت و قیافهاش نمیخورد که اینهمه اعتماد به بیان معصوم داشته باشد و اهلِ سبکِ زندگیِ روائی باشد!
و وقتی جدا شدیم هی با خودم میگفتم؛ به عمل کار برآید! به سخندانی نیست… .
و او باید جلویم سبز میشد که یادم بیاید، جرگهی مسلمانی فراختر از نظرِ تنگِ مثلِ منی ست… .
ما کجائیم در این بحر تماشا تو کجا!